خاطره شهدا
موضوعات داغ

شهید دو مزار دزفولی ( قسمت دوم )

روایت شهید ارتشی دزفولی که پیکرش هیچگاه به شهرش برنگشت

بالانویس:

شهدای دزفول همه مظلومند و در این بین شهدای ارتشی مظلوم تر. در الف دزفول به ندرت اتفاق افتاده است به شهدای ارتش پرداخته باشم. دلیلش را نمی دانم. چون هر شهیدی که مهمان الف دزفول می شود، مهمان شدنش روایتی دارد و قصه ای برای خودش. اصلاً انگار خودشان هستند که تصمیم میگیرند پنجره الف دزفول رو به آنها باز شود و امروز «شهید امیر کنجدکار» مهمان الف دزفول است. شهیدی که روایتی خاص و خواندنی دارد. شهیدی که شاید کمتر کسی قصه غریبی او را شنیده باشد.

 

شهید دو مزار دزفولی(قسمت دوم )

معرفی شهید امیر کنجد کار

شهید دو مزار دزفول که پیکرش در گلزار شهدای آبادان دفن است

ادامه قسمت اول :

چند روز بعد برایم خبر آوردند که امیر مجروح شده است. راهی آبادان و خرمشهر شدم، اما هیچ رد و نشانی از امیر در بیمارستان پیدا نکردم. امیر آب شده بود و رفته بود توی زمین انگار.

ماجرا را برایم اینگونه روایت کردند:

ستون پنجم محل استقرار تانک ها برای آبگیری و آماده سازی را شناسایی و گرای آن را به دشمن می دهد. پس از آن محل صابون سازی مورد هجوم خمپاره های دشمن قرار می گیرد. در این واقعه که ۲۴ مهر ماه ۱۳۵۹ اتفاق می افتد، «شهید عبدالحسین پورمنگل» از بچه های دزفول که همراه امیر به صابون سازی اعزام شده بود به شهادت می رسد و امیر از ناحیه پا دچار جراحت شده و به بیمارستان طالقانی آبادان منتقل می شود.

کمیسیون پزشکی بیمارستان طالقانی آبادان با توجه به وخامت زخم پای امیر تصمیم به قطع پای او از ناحیه ران می گیرد و این تصمیم با مخالفت یکی از پزشکان اعزامی از تهران مواجه می شود و آن پزشک درخواست می کند که امیر برای پیوند پایش به تهران اعزام شود. پانسمان و اقدامات اولیه در اتاق عمل بیمارستان طالقانی انجام می شود و امیر توسط یک آمبولانس از بیمارستان طالقانی آبادان برای اعزام به تهران خارج می شود.

از اینجا به بعد دیگر خبری از امیر پیدا نمی شود که نمی شود و هیچ کس از سرنوشت او اطلاعی پیدا نمی کند.

از آن روز به بعد کارمان شده بود جستجو در بیمارستان های سراسر کشور. از شیراز و تهران تا اصفهان و تبریز  و هر جایی که احتمال پیدا شدن رد و نشانی از امیر وجود داشت. اما خبر فقط بی خبری بود. در هیچ بیمارستانی نام و نشانی از امیر ثبت نشده بود.

 

یک سال بعد

یک سال از ماجرای مفقود شدن امیر گذشته بود و من همچنان در حال جستجو برای پیدا شدن رد و نشانی از او. به همراه یکی از همرزمانم به نام استوار عرب زاده برای مأموریتی راهی آبادان شدم.  

گفتم خوب است یک بار دیگر هم رد و نشانی از امیر بگیرم. رفتیم بیمارستان طالقانی آبادان. باز هم پرس و جو و بی خبری. پیرمردی آنجا بود که با خودم گفتم خوب است رد و نشان امیر را از او هم بگیرم. قصه را که گفتم و نشانی ها را که دادم، گفت: «یک چیزهایی یادم می آید! اگر برادرت همان مجروحی باشد که توی خاطرم مانده ، موقع اعزام با چند مجروح دیگر ، دور همین میدان نزدیک بیمارستان شهید شد. آمبولانسی که آن چند مجروح را قرار بود برای اعزام به تهران به سمت ماهشهر ببرد، همین حوالی مورد اصابت توپ دشمن قرار گرفت و تمام مجروحین آن شهید شدند!»

دلم ریخت. خدا خدا می کردم حرف هایش درست نباشد و امیر را با مجروح دیگری اشتباه گرفته باشد.

با استوار عرب زاده راهی بنیاد شهید آبادان شدیم. یک زیر پله ای کوچک و تنگ بیشتر نبود. پر از پوشه و پرونده و کارتن. ماجرا را که گفتم یک کارتن پر از عکس گذاشتند جلویم و گفتند ببین عکس برادرت بین این عکس ها نیست؟

دیدن عکس ها دل می خواست. همه تکه و پاره و خونین! کودک و زن و مرد و پیر و جوان! عکس امیر بینشان نبود. دوباره تاریخ و ما وقع را که گفتم یک کیسه پلاستیکی آورد. چند لباس و کیف و وسایل شخصی داخلش بود. کیف و کارت را که نگاه کردم، چشمانم سیاهی رفت. کارت شناسایی امیر بود و تعدادی از وسایل شخصی اش.

گفتم: «خودشه! وسایل امیره!»

گفت: «همون روز شهید شده و پیکرش رو تو قبرستون قدیم آبادان خاک کردیم!»

با هم رفتیم قبرستان قدیم و مزاری سیمان کاری شده و مظلوم را نشانم دادند که روی آن نوشته شده بود: «شهید امیر کنجدکاران» کارت شناسایی امیر را نتوانسته بودند درست بخوانند و الف و نون کلمه «گردان» را که انتهای اسمش افتاده بود، جزئی از فامیلی اش نوشته بودند.

زانو زدم و با گریه مزار برادرم را بوسیدم. بعد از یک سال و چند ماه تازه پیدایش کرده بودم و حرف های زیادی با هم داشتیم.

 

تصویر مزار شهید در گلزار شهدای آبادان

مزار یادبود شهید در گلزار شهدای بهشت علی دزفول

روایت آن ترکش

کیف جیبی امیر توی جیبم بود که رفتم سمت سنگر فرماندهی گردان. حوالی کوره های آجرپزی نورد اهواز مستقر بودیم. می خواستم خبر شهادت امیر را به بچه ها بدهم. هنوز مانده بودم که چگونه باید خبرش را ببرم شهر و به پدر و مادر چشم انتظارم بگویم که دیگر منتظر امیر نباشند. در همین حس و حال بودم که مقر گردان بمباران شد.

حس کردم بخشی از پایم خارش پیدا کرده. نگاه کردم و دیدم یک ترکش به پایم خورده است، اما دقیقا در محلی که کیف امیر قرار داشت و کیف امیر جلو ترکش را گرفته بود.

 

 

رویای صادقه

چند مدتی از مشخص شدن وضعیت امیر گذشته بود که یک روز صبح زود بعد از نماز سراغ پدرم را گرفتم. مادرم گفت:«صبح زود از خانه زده است بیرون»

از خانه که بیرون رفتم، یکی از دوستانم را دیدم. گفت: «سریع خودتو برسون که بابات با یکی از رفقای امیر دعواش شده!»

خودم را به آدرسی که داده بود، رساندم. پدرم با گریه و ناراحتی با یکی از همرزمان امیر بحثش شده بود. جلوتر رفتم و ماجرا را جویا شدم. پدرم گفت: «دیشب خواب امیر رو دیدم. بهم گفت دوربین و کیف و ساعت و پولام پیش علی هستش. برو ازش بگیر!»

علی هم از بچه های ارتش بود و همرزم امیرمان. گفتم: «علی آقا! این وسایل واقعاً پیش تو بوده؟»

گفت :«آره…»

گفتم: «پس چرا نیاوردی بهمون بدی؟»

سرش را انداخت پایین و گفت: «بخدا خجالت می کشیدم از شما! تو این شرایطی که داشتین روم نمی شد بیارم بهتون بدم!»

دوربین عکاسی و وسایل امیر را گرفتیم و برگشتیم.

 

و حالا سال هاست از شهادت امیر می گذرد. پیکرش مهمان گلزار شهدای آبادان است و در گلزار شهدای بهشت علی هم برایش یادبودی ساخته ایم. امیر یکی از شهدای دومزار دزفول است. از شهدای مظلوم ارتشی که مردم کمتر نام و نشانی از او شنیده اند.

 

شهید امیر کنجدکار متولد ۱۳۴۱ در مورخ ۲۴ مهرماه ۱۳۵۹ در خرمشهر به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای آبادان دفن شد. مزار یادبود این شهید عزیز در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است

‫۴ دیدگاه ها

  1. سلام علیکم جناب آقای موجودی
    دست شما درد نکنه خیر ببینی ان شاالله
    عجب ماجرای عجیب و غریبی
    شهادت در غریبی و دفن در بی کسی و غربت و ناشناخته ماندن در بین شهر و وطن خودش
    خداوند رحمتش کنه
    ان شاالله همنشین شهدای کربلا و شهدای گردان های بلال و عمار دزفول در آن دنیا هستند و دعا کار ما هم باشند
    خوش به سعادتش

  2. باسلام، باتوجه به اینکه در سرگذشت شهید والامقام کنجدکار از شهید عبدالحسین پورمنگل گفته شده در صورتیکه عزیز دل اگر خاطراتی از شهید پورمنگل دارد بیزحمت آن را بیان کند. باتشکر

    1. سلام و احترام
      هرآنچه بود، همین وازه هایی بود که مرور کردید
      در مورد آن عزیز شهید اطلاعات بیشتری نداشتیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا