خاطره شهدا

 تک پسرِ حاج حسن ( قسمت سوم )

روایت تصویری از زمانه و زندگی شهید محمد مهتدی

بالانویس:

از کودکی که پایم به شهیدآباد باز شد، تصویر شهید محمد مهتدی که در ردیف اول قطعه ۲ در ورودی شهیدآباد بود، برایم گیرا بود. همیشه دوست داشتم از او بدانم. علاوه بر زیبایی چهره اش، جذبه ی عجیبی در نگاهش بود که انگار مرا به سمت خودش می کشید. حالا امروز بیشتر در مورد او می دانم. اما تمام دانستن های  مرا که روی هم بریزی قطره ای از دریای کمال و جمال محمد نخواهد شد. این روزها مهمان الف دزفول باشید. الف دزفول در سه قسمت  از «شهید محمد مهتدی» روایت خواهد کرد. تک پسری که در رفاه و ناز و نعمت بزرگ شد و به تمام آنچه جنسش از جنس ماده بود، پشت پا زد. با الف دزفول باشید در سه روز متوالی با «تک پسرِ حاج حسن»

 

 تک پسرِ حاج حسن

روایت هایی از زندگی و شهادت شهید محمد مهتدی

قسمت سوم

 

نامه ای از محمد به دستمان رسیده بود که حامل خبر سلامتی اش بود. وقتی هم بچه های رزمنده از جبهه برگشتند، برای استقبال رفتیم درب آستانه مقدس سبزقبا؛ اما از محمد خبری نبود.

قدری نگران شدیم. پدرم مدام به ما می گفت: «نگران نباشین! محمد سالمه! نامه اش که اومده، خودشم ان شالله به زودی میاد!»

این درحالی بود که حتی برخی آشنایان و اقوام خبر شهادتش را شنیده بودند، اما چون هنوز پیکرش به دزول منتقل نشده بود، به ما حقیقت را نگفته بودند.

همه برنامه ریزی دوستان محمد و اقوام برای دادن خبر شهادت محمد به ما به هم ریخت. بدجوری هم به هم ریخت. شاید کمتر خانواده ای این چنین خبر شهادت عزیزشان را شنیده باشند. آن هم پسری که تک پسر بود.

در خانه بودیم که ناگهان عمویم فریاد زنان وارد خانه مان شد. داد می زد و می گفت: «محمد شهید شد!» گُر گرفتیم! دلمان ریخت. اصلاً منتظر چنین خبری نبودیم. پدرم ناباورانه به سمت عمویم دوید و گفت:«کی گفته؟ محمد سالمه! خودش نامه داده! » و عمویم فریاد زنان جملات قبلی اش را تکرار می کرد: «محمد رفت! محمد شهید شد!»

و خانه مان غوغایی شد . . . .

«خواهر شهید»

با «حسین انجیری» رفاقت نزدیکی داشت. خیلی با هم دوست و صمیمی بودند. بعد از شهادت حسین در والفجر۸ ، عکس او را قاب کرده بود و زده بود به دیوار خانه.

محمد که شهید شد، محل دفنی که برایش در نظر گرفته بودند، مورد رضایت ما نبود. پس از کش و قوس هایی در ردیف اول قطعه ۲ شهیدآباد مزاری برایش در نظر گرفتند.

پس از تدفین پیکر محمد تازه چشمم افتاد به عکس حسین انجیری. محمد با رفیقش حسین ، همسایه شده بود.

«خواهر شهید»

 

 

محمد از عزیزترین هایش دل بریده بود. تویوتای قرمز آلبالویی پیشکش. تویوتا دو کلید داشت. یکی دست محمد بود و یکی هم پیش حاج حسن!

برای والفجر ۱۰ هم که اعزام شدیم، کلید را گذاشته بود توی ماشین و آمده بود جبهه و پس از شهادت محمد آن کلید همچنان مانده بود توی ماشین.

عصر پنجشنبه ای که حاج حسن با تویوتا می رود شهیدآباد، تویوتای آلبابویی رنگ محمد، چشم دو سارق را می گیرد. حاج حسن را تا سر مزار محمد تعقیب می کنند و وقتی خیالشان از برنگشتن حاجی راحت می شود، درب ماشین را باز می کنند و با دیدن کلیدِ توی ماشین تویوتای قرمز آلبالویی را می دزدند و می روند.

چندی بعد وقتی سارق دستگیر می شود، با گریه اعترافات عجیبی می کند:

« غلط کردم این ماشین رو دزدیدم! از وقتی این ماشینو بردم روزگارم سیاه شده! بدبختی روی بدبختی! بدبیاری روی بدبیاری! رفیقم که با هم ماشینو بردیم، تصادف کرد و مُرد. خودم هم از اون روز دیگه آب خوش از گلوم پایین نرفته! »

«حاج مصطفی »

 

بعد از شهادتش خیلی دلم هوایش را می کرد و بی قراری لحظه ای دست از سرم بر نمی داشت. بی تاب و ناآرام بودم و به آرامش نمی رسیدم. شبی خواب دیدم که ماه محرم است و هیات های عزاداری در حال عبور. توی دلم گفتم: حالا اگر محمد شهید نشده بود، بین عزادارها بود. ناگهان چشمم به محمد افتاد که از میان هیات های عزادار با ظرفی میوه به سمتم آمد و میوه ها را جلویم گرفت و گفت: «بفرما! این میوه ها رو برا تو آوردم!»

نگاهش کردم. انگار دنیا را به من داده بودند. میوه ای شبیه به شلیل برداشتم و در دهانم گذاشتم. شیرینی اش عجیب بود. شبیه هیچ کدام از شیرینی های دنیایی نبود. هنوز مزه آن میوه زیر زبانم مانده است.

عجیب بود که بعد از آن خواب آرامشی عجیب در دلم جا گرفت. اما همیشه جایش کنجی از دلم خالی بوده و هست.

«خواهر شهید»

 

 

  آرزویم بود در لباس دامادی ببینمش. هر وقت موضوع را با او مطرح می کردم، در نهایت ادب و احترام میگفت: «مادر جان! فعلاً جبهه واجب تره!» و من هیچ وقت به آرزویم نرسیدم.

«مادر شهید»

از این دنیا هیچ نخواست. هیچ! حتی بعد از شهادت وصیت کرده بود، اول خمس هزارتومان پس اندازش را بدهیم و مابقی اش را هم انفاق کنیم.

«خواهر شهید»

 

محمد نه برای ما که برای بسیاری از اقواممان عزیز و دوست داشتنی بود. بعد از گذشت چند دهه از شهادتش هنوز در خانه اقوام و آشنایانمان عکس محمد روی دیوار است.

«خواهر شهید»

 

شهید محمد مهتدی متولد ۱۳۴۵ در مورخ ۵ فروردین ماه ۱۳۶۷ در عملیات والفجر۱۰ و در ارتفاعات ریشن به شهادت رسید. مزار مطهر این شهید والامقام در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا