خاطره شهدافیلم

چهارده سال و چهار ماه

روایت شهید حبیب مقدم دزفولی

چهارده سال و چهار ماه

روایت شهید حبیب مقدم دزفولی

به همراه فیلم مصاحبه با شهید مقدم دزفولی که پس از ۴۰ سال برای اولین بار منتشر می شود

مفقودالاثر

اولین بار در آسایشگاه گردان عمار حبیب را دیدم؛ با برادرش عظیم آشنا بودم و البته بواسطه اینکه مادر بزرگوارش خواهر دوست بسیار عزیزم شهید والامقام مصطفی فراوش بود با خانواده آنها کاملاً آشنا بودم، اما حبیب را ندیده بودم.سن او را به زحمت می‌توانستی به ۱۴ برسانی نمی‌دانم چطور از گیر برادران مسئول اعزام نیرو در رفته بود. آن روز عصر در آسایشگاه روی تخت مشغول مرتب کردن وسائلش بود به علت شباهت زیاد به برادرش عظیم او را شناختم.

خیلی کم حرف بود پاسخ سوالاتم را تلگرافی جواب می‌داد؛ کارت و پلاکش را صادر کردم (من مسئول تعاون گردان بودم) و تأکید کردم تمام مشخصاتش را روی لباس‌هایش بنویسد.همان شب به آسایشگاه ما خشم شب زدند و با نارنجک‌های صوتی پذیرایی مفصلی از ما کردند؛ در حین سرو صدا و وحشت بچه‌ها نمی‌دانم چه شد که توجهم به حبیب جلب شد؛ معلوم بود قبل از خشم شب در خواب عمیقی بوده است؛ اصلاً نمی‌دانست کجاست.

نزدیکش رفتم یکی از مسئولان عملیات کنار ما آمده بود و مرتب فریاد میزد برپا … برپا … بخط … بیرون.

طفلک حبیب هول شده بود و پوتین‌هایش را پیدا نمی‌کرد من که حوصله‌ام از فریادهای آن بنده خدا سر رفته بود داد زدم: بابا دِ مولَت دِش پوتیناشهَ جورهَ! با فریاد من بنده خدا رها کرد و رفت.

پوتین‌های حبیب را پیدا کردیم و به محوطه پادگان آمده و به خط شدیم.

از آن شب همش به فکر حبیب بودم که شب عملیات با این سن کم چه خواهد شد؛ بعداً از بچه ها شنیدم که در پیشروی رشادت‌های زیادی داشته اما پس از عقب نشینی کسی او را ندیده است.

صبح که لیست شهدا و مجروحین را برای تعاون تیپ آماده می‌کردم چون هیچکس از او اطلاع درستی نمی‌داد در لیست آمار، ستون مفقود الاثر را تیک زدم.

 

راوی: سیدرضا صائبی نیا

چهارده سال و چهار ماه

حبیب مقدم دزفولی از بچه هایی بود که در خانواده ای دین دار و در جلسات قرآن مسجد سید صالح تربیت شد. من در ذهنم خاطرات چندانی از حبیب ندارم جز روابط ما در کودکی و همین جلسات قرآن که برخی وقتها با شیطنت هایی همراه بود یا بازی های قدیمی بچه های محل که دو گروه می شدیم و خودمان را آواره کوچه های تاریک می کردیم تا گروه دیگر نتوانند پیدایمان کنند. بازی های سالمی که  واقعا لهوالحدیثی در کار نبود و جنگ و جدال کلامی دو گروه نهایتش قسم خوردن بود که حقانیت خودشان را ثابت کنند. تفاوتش با امروز این است که بعضی ها قانونا قسم می خورند اما زیر قول و قسم اشان می زنند اما ما در آن دوره به کسی بدهکار نبودیم.

وقتی برای عملیات رمضان اعزام شدیم حبیب هم آمد. من حدود دو سال از حبیب بزرگتر بودم و در آن اعزام حاج محمد خلف از همه ما بزرگتر بود. وقتی عملیات شروع شد محمد خلف و محمد حسن فتوحی نیا اسیر شدند. باقر گندمخور و غلامعلی موسایی و حبیب برنگشتند. من و ناصر ظفری و سلطانعلی طاهردناک هم هر کدام در یک بیمارستان بستری شدیم  و قاسم حق خواه و غلامحسین خادم پور و غلامحسین احمدک سالم برگشتند . غلامعلی را بعد از یکی دو سال آوردند و به گمانم از باقر خبری نشد. من وقتی از بیمارستانی در بهشهر مرخص شدم در قطار اندیمشک سلطانعلی طاهردناک و سعید دوستی زاده را دیدم که اکنون استاد زبان آلمانی در دانشگاه تهران است. سلطانعلی که تصور می کنم پهلویش ترکش خورده بود خیلی لاغر شده بود. سعید هم مج دستش ترکش خورده بود و آن دست هنوز هم محتاج دست دیگر است…

اما حبیب: حبیب مقدم جوانترین شهید منطقه کرناسیان و محله سبط الشیخ انصاری و رودبند و مسجد حاج صوفی است یعنی شهیدی که در جبهه بشهادت رسیده است. اگر در شهرمان دزفول جوانتر از حبیب داریم من نمی دانم. حبیب وقتی در عملیان رمضان مفقود شد چهارده سال و چهار ماه سن داشت. از نکات عجیب زندگی حبیب این است که دقیقا پس از چهارده سال و چهار ماه جنازه حبیب را پیدا کردند و آوردند.

بعضی وقتها ما در کار این بچه ها و خدا می مانیم. اینکه بین آنها و خدا چه گذشته از رمز و رازهایی است که تا قیامت سر به مهر خواهد ماند.

 

راوی: مهران موحد

 

برای او

من با خانواده حبیب از بچگی آشنا بودم. با برادرانش دوست بودم و پدرش را و مادرش را نیز مثل پدر و مادر خودم می دانستم و الان هم همانگونه ام. مشهدی عبدالکریم پدر حبیب مردی است که من از همان کودکی شاهد زحماتش و کارش بوده ام و من زمانی که آن مختصر را از حبیب نوشتم با بسیاری از زوایای زندگی حبیب آشنا بودم.

اما این پست خیر و برکت دیگری هم داشت. دوست عزیزم سید مرتضی سبزقبا به میمنت این پست هدیه ای بزرگ به من داد که حیفم آمد که بقیه دوستان از این هدیه بی نصیب بمانند. او برایم مطلبی فرستاده که من افتخار دارم آن را منعکس کنم. سید مرتضی نوشته:

« آن روز را هیچوقت فراموش نمی کنم. روزی که پیکر حبیب برگشت روز خاصی شد. صدای او از بلندگوی مسجد سید صالح به گوش می رسید و مشهدی عبدالکریم صبورانه گریه می کرد. هیچ وقت گریه ی ایشان را ندیده بودم. بعضی انسان ها به “گریه”، آبرو و اعتباری دیگر بخشیده اند. بعضی انسان ها به “صبر و شکیبائی” اعتبار و ابهتی دیگر بخشیده اند و بی شک مشهدی عبدالکریم یکی از آن هاست. ایشان در اوج شکیبائی می گریست و با قطره قطره ی اشک اش به “گریه و صبر” آبرو می بخشید.

حالا که از مشهدی عبدالکریم گفتم اجازه می خواهم تا مساله ای را در اینجا برای اولین بار عنوان کنم. با خود عهد کرده بودم که راز کوچکی را با خود به گور ببرم. اما حالا و به حرمت شکیبائی بی مانند این پدر بزرگوار از این راز کوچک پرده برمی دارم:

راستش من شخصیت پیرمرد فیلم “برای او ” را بر اساس شخصیت مشهدی عبدالکریم عزیز نوشته و طراحی کرده ام. قصد داشتم این مساله را جایی عنوان نکنم اما مطلب شما درباره ی شهید حبیب مقدم دزفولی بهانه ای شد تا بار دیگر از شخصیت این پدر بزرگوار با ذکر این راز کوچک تقدیر کنم. در مرحله ی تحقیق و به هنگام نگارش فیلمنامه ی “برای او”، لحظه لحظه به شخصیت خاص مشهدی عبدالکریم می اندیشیدم.

پیرمرد فیلم “برای او” البته تفاوت هائی هم با این پدر بزرگوار دارد اما ویژگی های شخصیت ایشان را به شخصیت پیرمرد فیلم تعمیم دادم و از بازیگرم خواستم صبری زیبا را در بازی اش متجلی کند. صبر مشهدی عبدالکریم را صبری زیبا می دانم. جالب است بدانید که در طول روزهای فیلمبرداری، هر روز ایشان را زیارت می کردم. بی آن که بداند که مشغول بازسازی شخصیت ایشان در فیلم “برای او” هستم، هر روز برای من و گروه ام آرزوی موفقیت می کرد. سال هاست که رابطه ای صمیمانه و محبت آمیز بین من و ایشان برقرار است که بابت اش خداوند را شاکرم. می داند که دوست اش می دارم و البته همیشه لطف و محبت اش شامل حالم شده است. 

در تیتراژ، من فیلم را به پدرم تقدیم کرده ام و این البته به نیابت از تمام پدران خوب روزگار ماست که نیکی ها را با روش و منش خود گسترش داده اند. بی شک یکی دیگر از این پدران نیک روزگار ما، مشهدی عبدالکریم مقدم دزفولی است.

خداوند سایه ی پربرکت ایشان را بر سر خانواده و دوستداران اش حفظ بفرماید.”

راوی: مهران موحد

این فیلم با تمام کهنگی اش ، چقدر حقیقت وجودی حبیب را زیبا به تصویر کشیده است

 

شهید حبیب مقدم دزفولی ، متولد ۱۳۴۷ در مورخ ۳۰ تیرماه ۱۳۶۱ در عملیات رمضان و در منطقه پاسگاه زید جاویدالاثر گردید و پیکر پاک و مطهرش آبانماه سال ۱۳۷۵ توسط گروه تفحص کشف و در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول به خاک سپرده شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا