دل‌نوشته‌ها

 مادربهمن، بهمن، بار سفر بست

به بهانه عروج مادر شهید بهمن درولی

 مادربهمن، بهمن، بار سفر بست

به بهانه عروج مادر شهید بهمن درولی

 

وقتی آدم توی یک شهر غریب است، انگار کل وزن آسمان را می گذارند روی شانه اش. قدم از قدم به سنگینی بر می دارد. خصوص وقتی کم کم دارد غروب می شود، یک احساس خفگی به آدم دست می دهد و شب که از راه می رسد، این احساس به اوج خود می رسد.

حالا تصور کن توی آن شهر نه هیچکس تو را بشناسد و نه تو هیچکس را.

انگار کن جایی برای خواب نداشته باشی و حتی اندک سرمایه ای که در یک مسافرخانه فکسنی هم که شده شب را صبح کنی.

آدم ها ، زن و مرد، پیر و جوان ، از کنارت بی خیال رد می شوند و تو انگار ناخواسته دنبال یک نگاه می گردی.

یک نگاه آشنا، با اینکه می دانی توی این شهر هیچکس را نداری.

کوله بارت روی دوش،خیابان ها را گز می کنی دنبال یک سرپناه. دنبال یک سقف.

انگار کن هوا سرد باشد و سوز سرما تا مغز استخوانت برسد.

کرکره مغازه ها پایین می آید، چراغ ها خاموش می شود. خیابان ها کم کم خلوت می شود.

بخاردهانت را با فشار می فرستی لابلای انگشتان دستهای کبود شده ات. اما انگار نه انگار.

روی یک نیمکت می نشینی و عبور هر از چند گاه یک ماشین ، یا یک رهگذر را نگاه می کنی.

بغضی غریب راه گلویت را می گیرد. دوست داری گریه کنی.

سر را بلند می کنی و آسمان را مرور می کنی.

توی دلت آرزو می کنی که ای کاش بجای آسمان فقط یک سقف ساده بود ، که دراز بکشی و چشمانت را بدوزی به آن تا خوابت بگیرد.

همه اینها را تصور کن.

اما اگر توی همین شهر که گفتم ، دوستی عزیز تر از جان داشته باشی .

آشنایی که همه چیزش را مدیون توست.

کسی که یقین داری به استقبالت می آید و به بهترین شکل میزبانیت می کند. بهترین سفره ها را برایت می گستراند و بهترین اتاق منزلش را تقدیم می کند.

کسی که چنان پروانه وار طوافت می کند که انگار قطعه گمشده وجودش هستی.

اگر چنین کسی را توی آن شهر داشته باشی، باز هم چنان احساس غربتی داری ؟

مهربانی اش آنقدر برایت وسعت دارد که انگار تمام آدم های آن شهر برایت آشنا هستند.

چنان حسی داری که دوست داری تا ابد بمانی کنار همان رفیقت.

احساس می کنی که انگار کل شهر به احترام رفیقت دارند مهربانیشان را به پایت می ریزند.

و دیگر غربت معنایی ندارد.

چقدر قصه اول با قصه دوم تفاوت دارد.

همه اینها را گفتم تا بگویم مادر شهید بهمن درولی ، امروز و در اولین روزهای بهمن به شهر و دیار بهمن سفر کرد.

یادتان هست امام خمینی (ره) فرمود : خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند!

مادر بهمن چیزی بیش از گوهر پرورش داده است. کسی که از دنیا حتی به اندازه مقدار یک سنگ قبر هم نخواست.

شاید اگر امام این اصطلاح «خوشا به حالشان» را استفاده کرد، مال همین لحظه باشد که بهمن به استقبال مادر می آید و نمی گذارد گرد غربت برچهره مادر بنشیند.

بهمن، حق شفاعت دارد و مگر می شود ، شهید، دامان پاک مادر را فراموش کند، چرا که عارف شدنش را ، کبوتر شدنش را و آسمانی شدنش را مدیون مادر است.

خوشا بحال آنانکه درآن شهر غریب آشنایانی به مهربانی بهمن دارند. خوشابحالشان که دغدغه شهر غریب ندارند.

 

 

مراسم تشییع و تدفین مادر شهید والامقام «بهمن درولی»  فردا چهارشنبه راس ساعت ۱۴:۳۰ از درب منزل واقع در خیابان مولوی بین باهنر و شفا به سمت گلزار بهشت علی برگزارخواهد شد و مجلس ختم آن مادر مومنه نیز همان روز راس ساعت ۱۹:۳۰د ر مسجد حضرت “امام سجاد(ع)” واقع در خیابان میثم تمار نبش خیابان شهید باهنر می باشد.

روحش شاد و قرین رحمت الهی باد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا