سی و چهار روز بعد . . . (قسمت اول )
خرده روایت هایی از شهید علی دوستانی دزفولی
بالانویس:
شهید علی دوستانی دزفولی را هنگام نگارش کتاب«ناجی» شناختم. او دایی حسین بود، اما یک سال از حسین کوچک تر. یک روح بی قرار که با رفتن حسین ، بی قرارتر شد و تا به او نرسید آرام نگرفت. روایت های این دایی و خواهر زاده شنیدنی است که در دو قسمت تقدیم می شود.
سی و چهار روز بعد . . .
خرده روایت هایی از شهید علی دوستانی دزفولی
قسمت اول
بخشی از بیوگرافی شهید علی دوستانی به قلم خودش
در یک خانه تک اتاقه در شهرستان فقر زده دزفول بدنیا آمدم. من هفتمین فرزند خانواده و پنجمین پسر خانواده بودم. دزفول در آن موقع شهری بود که تازه مانند اکثر نواحی ایران داشت رشد می کرد و از لحاظ مادی تا اندازه ای وضع مردم بهتر می شد. در آن زمان مردم دزفول اکثرا کشاورز یا باغبان بودند و کلا کار اکثر آشنایان ما باغداری بود، البته نه اینکه باغ داشته باشند بلکه تعدادی خان در شهر وجود داشت که باغات میوه و مرکبات مال آنها بود و افرادی مثل پدر من برای یک سال باغ را(میوه اش را) اجاره می کردند و بعد میوه اش را به شهر آورده و در بازار می فروختند. تا سن دوسالگی در آن خانه محقر تک اتاقه بودیم و بعد از آن به خانه دیگری در همان نزدیکی(محلات قدیمی شهر-محله مسجد-)که بزرگتر بود و لوله کشی هم بود نقل مکان کردیم و تا اوائل مهر سالی که من به کلاس دوم می رفتم آنجا بودیم. یعنی دوران کودکی من در آنجا گذشت.
دایی علی
علی دوستانی، دایی حسین ناجی بود، اما سن و سالش از حسین کمتر بود. وقتی در برنامه هایی مثل شنا و کوهنوردی با هم بودند، همین دستمایه ی سربه سر هم گذاشتنشان بود. حسین میگفت: «خب این سنش از من کمتره! آخه من چطوری بهش بگم دایی؟! نمیشه که اینطوری!» این را که میگفت و علی و حسین، هر دو با هم می خندیدند.
شبیه دو برادر
سال ۱۳۵۳ راهی تهران شدم. زمانی که «علی دوستانی»، دایی «حسین ناجی» ، دانشگاه علم و صنعت تهران در رشته متالورژی قبول شد. با او هماتاق بودم. علی و حسین با اینکه دایی و خواهرزاده بودند، اما اختلاف سنی زیادی باهم نداشتند. خیلی گرم و صمیمی باهم رفتار میکردند. شبیه دو برادر. علاقه ی زیادی به هم داشتند. حسین گاهی می آمد تهران و چند روزی پیشمان می ماند. خانه ی ما پاتوق بسیاری از بر و بچه های انقلابی دزفول بود.
برایم جالب بود که حسین در آن سن و سال از اوضاع اجتماعی و سیاسی روز کشور باخبر است و همان چند روزی را هم که پیش ما بود، یا همه اش سرش توی کتاب و نشریه و روزنامه بود یا مشغول نماز و قرآن و عبادت. آنهم عبادت های حسین که بسیار خاص و ویژه بود. به تهران و قم زیاد سر میزد و با علی زیاد حشرونشر داشت. همواره پیگیر جریانات انقلاب بود.
شهید حسین ناجی
این کتاب به درد نمیخورد
علی دوستانی بسیار با سواد بود و پرمعلومات بود. دانشجوی دانشگاه علم و صنعت تهران بود و در تهران چادر فروش کتاب برپا میکرد. او شناخت خوبی نسبت به کتب مختلف داشت. ما با استفاده از حسین ناجی و علی دوستانی، بهترین، مفیدترین و مؤثرترین کتب را تهیه میکردیم و در اختیار مردم قرار میدادیم. گاهی آنها با ورق زدن یک کتاب و مطالعه ی چند دقیقه ای آن میگفتند: «این کتاب به درد نمیخوره! برگردونید!» و ما هم هر تعداد جلد از آن کتاب را تهیه کرده بودیم، پس میفرستادیم.
چه وقت خواب است؟
قبل از انقلاب یک گروه در مسجد جهت فعالیتهای انقلابی تشکیل شد که برخی تظاهرات ها را سازماندهی میکردند. عناصر اصلی این گروه حسین ناجی و علی دوستانی بودند. برای توسعه ی این گروه و جذب جوانان، شبها درب منازل بچه های محلات اطراف مسجد میرفتیم و سعی میکردیم با توضیح و تشریح مسائل برای جوانان و خانواده هایشان، به قول معروف بصیرت افزایی کنیم و مردم را با ماهیت رژیم و دیدگاه های حضرت امام(ره) آشنا کنیم.
چند روزی بود که من همراه بچه ها نرفته بودم و ازشان فاصله گرفته بودم و دلیل عمده اش هم خانواده بودند که از ترس گرفتاری در دام ساواک، اجازه ی این فعالیتها را نمیدادند. یک شب همینطور که گوشه ی اتاق نشسته بودم، ناگهان از پشت پنجره ی اتاقم صدای شعار دادن بلند شد. عده ای با هم شعار میدادند: «ایران در انتظاره… علی چه وقتِ خوابه…؟!»
اکثر صداها آشنا بود. حسین و علی و بچه های خودمان بودند که آمده بودند سراغم که مرا هم با خود ببرند. اینجا بود که دیگر پدر و مادرم کوتاه آمدند و من هم دوباره با بچه ها همراه شدم.
آن اتفاق بزرگ
علی دوستانی از دانشجویان خط امام بود که در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی نقش مؤثری داشت. علی تا وقتی زند بود از فعالیت هایش برای خانواده سخن نگفت، اما به گفته یکی از دوستانش به نام آقای زاهدیان که در مراسم تشییع علی پرده از برخی فعالیت های او برداشت، علی جزء نفرات اصلی طراح و پیاده ساز ماجرای تسخیر لانه جاسوسی بوده است.
ما شهید نشدیم. . .
بعد از پیروزی انقلاب، در روزهای شیرین بهار ۱۳۵۸، روزی حسین و علی مثل همیشه، شانه به شانه ی هم داشتند از خانه میرفتند بیرون. یکدفعه حسین زد روی شانه ی علی و گفت: «علی! دیدی انقلاب پیروز شد و ما شهید نشدیم و موندیم؟!» این جمله را طوری از ته دل به علی گفت که دل من لرزید. علی لبخندی زد و سری به حسرت تکان داد و رفتند. من مانده بودم که این دو به چه چیزی دارند فکر میکنند.
یک روح در دو بدن
حسین ناجی و علی دوستانی، یک روح بودند در دو بدن و این واقعیتی بود که همه به چشم میدیدند. از نوع تفکر تا نوع حرکات و رفتارشان شبیه به هم بود و ارتباطشان هم بسیار صمیمی و دوستانه. علاقه ای به هم داشتند، وصف نشدنی و عجیب و غریب و رفتاری سرشار از مهر و محبت و احترام.
یکی از برنامه های همیشگی علی و حسین این بود که قبل از اذان میرفتند سراغ بچه هایی که شب قبل در جلسه قرآن حاضر نشده بودند تا هم حال و احوالی کرده باشند و هم پرس و جویی کنند که چرا شب گذشته آن بنده ی خدا مسجد نبوده است تا اگر مشکلی برایش پیش آمده است، رفع و رجوع کنند. تا این اندازه دلسوز جلسه قرآن بودند و استحکام جلسه برایشان اهمیت داشت.
اگر احیاناً کسی از بچه ها به دلایلی ناراحت شده بود و مسجد نیامده بود، با استدلال و گفتگویی سرشار از متانت و مهربانی، راضیاش می کردند به مسجد و جلسه قرآن برگردد و با این تکنیک همیشه هوای نیروهای جلسه قرآن را داشتند و سعی در حفظ و گسترش نیروهای جلسات قرائت قرآن میکردند. حسین و داییش علی دوستانی، از زبده ترین نیروهای کادرساز جلسات قرآن بودند.
شهید علی دوستانی – نفر سوم از راست
حتماً بخوان
یک شب که با هم از محل کار برمیگشتیم ، صحبت از” عبا ” ئی که همان روز یکی از دوستان برای من از مشهد آورده بود ، به میان آمد. ” شهید علی ” در خلال صحبتهایش گفت: وقتی با این عبا نماز شب میخوانی ، ما را هم دعا کن. گفتم : ای بابا ، ما را چه به نماز شب ، این کارها سعادت میخواهد!
خیلی سریع و در حالیکه چشمانش از شوق برق میزد ، گفت: نه ، حتماً بخوان !! خیلی لذت دارد … خیلی به دل می چسبد…..
ادامه دارد
دانشجوی شهید علی دوستانی دزفولی متولد۱۳۳۸ ، در مورخ دهم اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس و در منطقه دارخوین به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهیدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.
راویان :
حسین رضوانی ، علیرضا مجدی نسب ، مریم ناجی ، حسین روشندل پور ، منصور حکمت ، عزیز عطار زاده ، مهدی رضا درویش زاده ، محمدرضا خیامی ، عبدالمحمد ناجی