خاطره شهداعکس

نامه ای که به مقصد رسید اما به مقصود نرسید

دنباله ی روایت شهادت شهید محمد گل اکبر

بالانویس:

در ماجرایی که از «شهید محمدگل اکبر» روایت کردیم، ( اینجا ) قصه به اینجا رسید که حاج احمد سوداگر برای اینکه ذهن نیروها را از عملیات در منطقه اروند پرت کند، به بهانه ای محمد را به جزایر مجنون می فرستد. چون می داند حضور گل اکبر برای نیروها معادل وجود عملیات است.

گل اکبر بدون اینکه متوجه نقشه حاج احمد شود، در تله می افتد و به نوعی در جزابر مجنون زندانی می شود، اما دست تقدیر شهادت او را  در کنار یک طلبه جوان از شهرستان آستانه اشرفیه به نام «شهید سید میرحسین چتر نور» رقم می زند و قبل از اینکه عملیات والفجر ۸ آغاز شود، محمد گل اکبر در جزایر مجنون به شهادت می رسد و حالا ادامه ماجرا . . . .

 

نامه ای که به مقصد رسید اما به مقصود نرسید

دنباله ی روایت شهادت شهید محمد گل اکبر

 تصاویر  این مطلب برای اولین بار پس از ۳۶ سال منتشر می شود

دو سه ماهی از شهادت محمد گذشته و علی هنوز راز  اینکه چرا برادرش در جزیره مجنون به شهادت رسیده است را نمی داند. محمد در مجنون شهید شده ، در حالی که عملیات والفجر ۸ در منطقه اروندرود و فاو عراق اجرا شده است.

در روزهایی که بلندگوهای مساجد مارش حمله پخش می کنند ، در آستانه اشرفیه هم ، هزار کیلومتر دورتر از جبهه جنگ  ، از بلندگوی امامزاده اعلام می شود پیکر مطهر شهید سید میرحسین چترنور فردا تشییع خواهد شد.

شهیدچترنور

پیکر شهید را از جبهه آورده اند و خانواده اش را برای دیدن پیکر مطهر شهید به سردخانه بیمارستان می بردند. سیدمیرحسن ، برادرشهید، تخته روی تابوت را برمی دارد و لای کفن را باز می کند.  عمامه خونین برادرش میرحسین حکایت از این دارد که ترکش به سرش اصابت کرده است.

کنجکاو می شود تا محل اصابت ترکش را ببیند. آرام عمامه را برمی دارد از لای عمامه تکه کاغذی آغشته به خون توجه او را جلب می کند. کاغذ را برمی دارد و نوشته روی آن را می خواند :

« دزفول – انتهای خیابان شهید بهشتی ،  خیابان امام محمدتقی (ع) ، دست راست، منزل سوم ، پ ۱۳۵ منزل محمد گل اکبر»

تصویر نامه ارسال شده توسط برادر شهید چترنور

در هیاهوی شیون و گریه خانواده تکه کاغذ را توی جیبش می گذارد تا شاید وقتی دیگر  به کار بیاید.

سردر گم است ، دزفول دیگر کجاست ؟! میرحسین چه ارتباطی می تواند با بچه های دزفول داشته باشد ؟

چند ماهی از شهادت میرحسین می گذرد و سوال بی جواب سیدمیرحسن هنوز پابرجاست : « برادرم چگونه به شهادت رسیده است ؟»

یاد آن تکه کاغذ می افتد ، با خود می گوید : شاید صاحب این آدرس آخرین کسی بوده که میرحسین را دیده است. شاید او پاسخی برای سوال میرحسن داشته باشد. شاید او لحظه شهادت میرحسین را دیده باشد.

کاغذ و قلم بر می دارد و یک نامه می نویسد برای « محمد گل اکبر»

« خدمت برادر عزیز و بزرگوارم ، سلام علیکم

من میرحسن چترنور برادر شهید سید میرحسین چترنور ، همان طلبه نوجوان بلندقدی که در جبهه او را شاید بیاد بیاورید …

 

 

 

دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۶۴

رادیو دزفول اعلام می کند : فردا صبح پیکر مطهر بسیجی شهید محمد گل اکبر از آستانه سبزقبا به طرف گلزار شهیدآباد تشییع می شود…

پانزدهم بهمن ماه ۱۳۶۴

محمد را در یک روز سرد زمستانی که حتی آسمان هوس گریه دارد به خاک می سپارند . مراسم تشییع محمد کمی متفاوت تر از تشییع دیگر شهداست ! روزی که او را تشییع و به خاک می سپارند ، خیلی از همرزمان او و بسیجیانی که محمد را می شناسند در شهر حضور ندارند زیرا همگی در منطقه اروند برای شروع عملیاتی بزرگ لحظه شماری می کنند ، حتی وقتی دوستانش خبر شهادتش را در آنجا می شنوند ، برایش مراسم می گیرند و ناراحتند  از اینکه چرا نتوانسته در این برنامه شرکت کنند .

آن روز دیگر حضرت آیه الله قاضی امام جمعه دزفول ، آن پیر نستوه که تا بود ، بر پیکر فرزندان معنوی اش نماز می خواند هم نیست و به دیار باقی سفر کرده است.

چند روزی از مراسم شهادت محمد می گذرد و برخی همرزمان او برای عرض تسلیت به منزل شهید می آیند. در این بین عباس که در لحظه شهادت محمد کنارش بوده می گوید:

«آن روز صبح زود من و محمد برای بررسی منطقه بالای دکل رفتیم ، وقتی از دکل پایین آمدیم در برگشت با چند نفر رزمنده از جمله یک روحانی جوان روبرو شدیم. محمد به طرف آن جوان طلبه رفت. بعد از خوش و بش کردن ، کمی از آنها فاصله گرفتم. وقتی صحبت محمد با آن طلبه تمام شد، خدا حافظی کرد و برگشت پیش من. همین که خواستیم حرکت کنیم، محمد گفت کمی صبر کن ! من می دانم این طلبه بزودی شهید می شود و یک کاری با او دارم. شما همین‌جا بمان تا برگردم. محمد رفت در حال صحبت با هم بودند که محمد کاغذی از جیبش درآورد و چیزی روی آن نوشت و به او داد و سید هم کاغذ را تا زد و لای عمامه اش گذاشت . همین طور که صحبت می کردند گلوله توپی به میان جمع اصابت کرد و سید درجا شهید شد . محمد زخمی شد و تا بیمارستان صحرایی هم دوام آورد،  اما نهایتاً او هم به شهادت رسید.

 

خرداد ماه ۱۳۶۵ :

پستچی نامه ای برای پلاک ۱۳۵ آورده است که گیرنده اش محمد گل اکبر نام دارد. هنوز تعدادی پلاکارد روی در و دیوار هست که روی آن نام محمد گل اکبر نقش بسته است. پستچی متوجه می شود که گیرنده نامه به شهادت رسیده است. نامه را توی کیفش می گذارد و بر می گردد. چند روزی در برزخ است که نامه را تحویل خانواده شهید بدهد یا برگشت بزند که نهایتاً تصمیم می گیرد نامه را تحویل خانواده ی محمد بدهد.

برادر محمد نامه را می گیرد. نامه ای که صاحب اصلی آن به شهادت رسیده است. نامه از شخصی به نام سید میرحسن چتر نور است که برای دانستن نحوه شهادت برادرش از محمد کمک خواسته است.

 

دیگر محمدی نیست که پاسخ بدهد. برادر محمد می ماند و یک نامه ی به مقصد رسیده ی به مقصود نرسیده. او حالا باید برای برادر سیدمیرحسین چه بنویسد و ماجرا را چگونه شرح دهد ؟ چگونه بگوید محمد ما و سیدمیرحسین شما با یک گلوله آسمانی شدند؟ چگونه بگوید هیچ کس از آن چند کلام آخری که بین آن دو شهید رد و بدل شد، با خبر نیست، مگر ملائکه الله . همانان که روح آن دو شهید را با هم تا بهشت بدرقه کردند.

 

شهید محمد گل اکبر متولد ۱۳۴۱ در مورخ ۱۳ بهمن ماه ۱۳۶۴ در جزایر مجنون به شهادت رسید و مزار مطهر ایشان در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است

 

با تشکر از :

حاج مصطفی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا