خاطره شهداعکس

افشای راز مزار یک زن شهید بعد از ۴۱ سال

راز بدون سنگِ مزار ماندن آرامگاه شهید «شوکت علم چی»

بالانویس:

دوستانی که به گلزار شهدای بهشت علی دزفول مشرف شده اند، معمولاً لابلای مزارهای قطعه شهدا قدم زده اند. شاید مردم کمتر خبر داشته باشند که شهدای سال های اول جنگ یعنی شهدای سال های ۵۹ و اوایل ۶۰ در قطعه قدیمی بهشت علی یا همان قطعه ۱، مدفون هستند. بیش از یکصد شهید در این قطعه وجود دارد که به صورت پراکنده در بین اموات مدفون هستند و عمدتاً شهدای این قطعه کمتر شناخته شده اند.

 

 

افشای راز مزار یک زن شهید بعد از ۴۱ سال

راز بدون سنگِ مزار ماندن آرامگاه شهید «شوکت علم چی»

روایت اول: حیرت

بین پستی و بلندی های قطعه ۱ یا همان قطعه قدیمی بهشت علی که قدم بزنی ، هر از چندی مزار یک شهید از پیش چشمت عبور می کند. اولین شهدایی که در قطعه شهدای بهشت علی دفن شده اند، شهدای عملیات طریق القدس یا همان فتح بستان هستند و کلیه شهدای قبل از آن تاریخ، در قطعه ۱ یا همان قطعه قدیم بهشت علی مدفون هستند.

بین مزارهای قطعه یک بهشت علی قدم می زنم که نگاهم روی مزار یک زن شهید قفل می شود.  مزاری که با چند موزائیک قدیمی پوشیده شده است و بجای سنگ مزار ، مشخصات شهید را انگار با انگشت روی بخشِ سیمانی آن نوشته اند.

یک بار دیگر مرور می کنم: «آرامگاه مرحومه شهید شوکت علم چی، فرزند رضا ، تولد ۱۳۱۶ ، وفات ۱۱/۷/۱۳۵۹ »

او باید جزو شهدای اولین بمباران های دزفول باشد. از «السابقون السابقون» ها.

اما کل وجودم یک علامت سوال می شود. چرا این شهید سنگ مزار ندارد؟ این زن شهید ۴۳ ساله قطعاً باید مادر باشد. باید فرزند یا فرزندانی داشته باشد. پس ماجرا چیست که این مزار اینچنین مظلومانه کنجی افتاده است؟

 

 

روایت دوم: مشکل گشا

باید این معما را حل کنم.

«علم چی»!

اولین سر نخ آقای علمچی است. همکارم در دانشگاه. تماس می گیرم . تا نام شهید را می آوردم، شروع می کند به روایتگری!

«زن عمویم است! در واقع مادرخانمم!»

وقتی خدا بخواهد و وقتی خودِ شهید بخواهد ، همه چیز جفت و جور می شود. آقای علم چی بلافاصله خودش را می رساند به من در بهشت علی و راوی این ماجرا می شود  و پرده برمی دارد از راز این مزار. از یک راز « مادر و فرزندی ». از مزاری که قصه ای زیبا پشت چهره ی سیمانی و قدیمی اش پنهان است.

 

روایت سوم: راز مزار

جمعه ۱۱ مهر ۵۹ ، ساعت ۲ بعد از ظهر است که خانه ی حاج غلامرضا علم چی ، حوالی مسجد میثم تمار، بین خیابان سجاد و کشاورز مورد اصابت قرار می گیرد. آن روز حاج غلامرضا مهمان دارد و همسرش حوالی ظهر برای استراحت به اتاق کوچک ته حیات می رود.

در چشم بهم زدنی با انفجاری مهیب خانه روی سر ساکنینش خراب می شود. «شوکت علم چی» مادر خانواده، شهید می شود و مابقی اعضای خانواده که در اتاقی دیگر هستند، همه مجروح می شوند.

آن روز از خیالِ هیچ کس هم نمی گذرد که این روزها قرار است ۸ سال تداوم داشته باشد.

فردای حادثه، مادر ، بین گریه و اندوه همسر و فرزندانش تشییع و در قظعه ۱ گلزار بهشت علی به خاک سپرده می شود و به سنت آن روزها ، مزار با چند موزائیک ساده بسته می شود و «محمدکاظم » پسر ۱۶ ساله اش ، با اشک و انگشت روی آن نام مادر را می نویسد.

شهید محمدکاظم علم چی – نشسته نفر وسط

 

روایت چهارم: محمدکاظم

جنگ تداوم پیدا می کند و بازار شهید و شهادت رونق می گیرد. محمدکاظم پایش به جبهه باز می شود. او برای دفاع از خاک و ناموس و البته برای گرفتن انتقام خون مادرش ، لحظه ای آرام قرار ندارد.  (از محمدکاظم در پست بعدی مفصل خواهم گفت.) تا اینکه محمدکاظم یک سال و نیم پس از شهادت مادر ، در۱۰ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ و  عملیات بیت المقدس به شهادت می رسد و مهمان مادر شهیدش می شود.

محمدکاظم در قطعه ۲ ، با فاصله، اما در موازات مزار مادر دفن می شود و دست خط او روی مزار مادرش به یادگار می ماند.

و اینجاست که راز مزار این مادر شهید خود را نشان می دهد. «دست خط محمد کاظم»

خانواده ی علم چی ، برای حفظ این یادگار ارزشمندِ پسر بر مزار مادرش ، مزار را همینطور دست نخورده نگه می دارند. حتی پس از فوت خواهر محمد کاظم، برای حفظ این یادگاری گرانبها، اجازه نمی دهند که دختر در مزار مادر تدفین شود.

دست خط «شهید محمد کاظم علم چی» روی مزار مادرش «شهید شوکت علم چی» چهل و یک سال است که خودنمایی می کند، اما کمتر کسی از راز این مزار بدون سنگ و این انگشت نوشته ی سیمانی خبر دارد.

روایت پنجم: حاج غلامرضا

بگذارید حالا که از «مادر» و «پسر» گفتم، از «پدر» هم بگویم. از حاج غلامرضا. مردی متشرع و دیندار. به قول قدیمی ها مسئله دان و ریزبین و نکته سنج.

در دوران حیات به فرزندانش می گوید : «پس از وفات نه حق دارید مرا در مزار مادرتان دفن کنید و نه در مزار محمدکاظم پسرم!»

زمینِ آن مزارها ، هدیه بنیاد به شهداست. سهم آن هاست نه سهم من. من حق ندارم از سهم شهدایم بردارم. برای پدرم با پول خودم مزار خریده ام. مرا آنجا دفن کنید. جایی که از سهم خودم است. تازه خیر دیگری هم دارد. هر کس برای من فاتحه بخواند، برای پدرم هم فاتحه می خواند و مزار پدر دوباره رونق می گیرد.

مرحوم حاج غلامرضا علم چی ، همسر شهید شوکت و پدر شهید محمدکاظم علم چی

و حالا با اینکه علم چی های شهید حوالی ۴۰ سال است از آسمان نگاهمان می کنند ، من باید این روایت را به پایان برسانم.

روایتی که باز هم یک راز دیگر از هزاران اسرار شهدای دزفول را برای اهل دل فاش کرد. روایت هایی که اگر در واژه واژه ی آن تفکر کنیم، حقیقتا راه را نشانمان می دهند.

راستی چه زیبا می شد اگر دوستان متولی ، تصویر این مادر و فرزند شهید و بسیاری دیگر از مادر و فرزندهای شهید این دیار مظلوم را هم به دیوارهای شهر می آویختند. جذبه ی شهدا عالم گیر است، چه بسا چراغ راهنمای دل هایی شوند که دنبال راه حقیقت می گردند.

 

 

‫۱۰ دیدگاه ها

  1. دعای خیر تمامی شهدا و خانواده های شهدا بدرقه ی شما استاد گرامی، انشاالله که در مسیر زنده نگه داشتن نام و یاد شهدا ثابت قدم، عاقبتی ختم به شهادت داشته باشید.

  2. خاطره ی بسیار تکان دهنده ای بود. تاثیرگذار و عجیب بود. باید اسمش بگذاریم(( دست خط فرزند شهید بر مزار مادر شهید)).
    اسم رمزآلودی گذاشتم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا