خاطره شهدا

 عروس آسمانی ( قسمت سوم )

روایت داستانی زندگی شهید مرضیه بلوایه

بالانویس:

«شهید مرضیه بلوایه» همعروس «شهید عصمت پورانوری» است. دو تازه عروسی که با هم و به همراه مادرشوهرشان «شهید فاطمه صدف ساز» در ۱۹ آذرماه ۱۳۶۰ در حمله هوایی رژیم بعث عراق به شهادت می رسند.

از «عصمت» در الف دزفول زیاد گفته ام و مردم هم به لطف کتاب «عصمت» ، شهید عصمت پورانوری را خوب می شناسند. حس کردم باید از «مرضیه» هم گفت. نوعروس شانزده ساله ای که در ایمان و حجاب و حیا و عفاف و سبک زندگی مؤمنانه و ازدواجی ساده و بی غَل و غش، شبیه عصمت است، اما از او کمتر گفته شده است.

لذا در روایتی کوتاه و داستانی و البته مستند در چند قسمت از «شهید مرضیه بلوایه» خواهم گفت و اگر عمری باقی باشد، «شهید فاطمه صدف ساز» را نیز در آینده معرفی خواهم کرد. ان شاءالله

 

 

 عروس آسمانی ( قسمت سوم )

روایت داستانی زندگی شهید مرضیه بلوایه

 

این وصال ها و فراق ها چندبار انگشت شمار طی چهار ماه رقم می خورد تا اینکه حوالی مهرماه ۱۳۶۰ حرف عروسی وسط می آید و البته حرف عقدکنان محمد.

«محمد» برادر کوچکتر غلامرضاست. او هم پاسدار است و سن و سالش از غلامرضا کمتر. «عصمت» انتخاب محمد است. «عصمت پورانوری»

عصمت ۱۹ ساله است. ۱۹ ساله در شناسنامه، اما در رفتار و گفتار و کردار ، خیلی والاتر و کامل تر.

چقدر «عصمت» شبیه «مرضیه» است! نه! «مرضیه» شبیه «عصمت» است. نه! هر دو شبیه یک زن دیگر هستند. و الگو گرفته از او! الگو گرفته از زنی از جنس نور و همین عامل شباهت دو هم عروس است.

دو دختر، پر از دخترانگی های شیرین و مصفا. از آن دخترانگی های دنباله داری که دنباله و تداومش در دل، جایی برای عشق باز می کند. عقلی که عاشق می شود و ثمره اش می شود عشقی عاقل شده. عشقی زمینی که دیر یا زود اتصال پیدا خواهد کرد به عشقی آسمانی.

دو دختر که اسیر پوسته نیستند! اسیر ایمان های کاغذی! اسیر تقواهای نمایشی!

 دو دختر که مردانه دخترند! غرق در تکبر دخترانه، آنجا که باید اقتدار زن مسلمان را به ظهور بگذارند و دخترانه دخترند و غرق در امواج محبت عاشقانه، آنجا که باید همسری کنند و مکمل زیستن مردی باشندکه برای تکمیل ایمان با او عهد بسته اند.

دو دختر که اسیر دخترانگی های رنگارنگ روزمره نیستند. اسیر دخترانگی های شیشه ای و شکننده. دخترانگی های مکرر و دنباله دار و بی انتها و فرصت سوز. دخترانگی هایی که گره می خورد به رنگ، به عطر ، به لباس و به هرچه از جنس ماده است.

«مرضیه» عجب خواهری پیدا می کند و «عصمت» عجب همدمی برای روزهایی که مردهایشان پشت خاکریزها در حال نبردند و «فاطمه خانم» چه عروس هایی نصیبش می شود ؛ عروس هایی که هر چه دلش را زیر و رو می کند ، فرقی بین آنها و دخترانش در تقسیم محبت پیدا نمی کند.

«مهر» چه ماه پر مهر و محبتی می شود برای خانواده ی «عیدی مراد» . مهر، مهرباران عشق است در اوج موشک باران.

۱۴ مهر ۱۳۶۰، دست «عصمت» در دستان «محمد» گذاشته می شود. به همان سادگی و صفا و بی آلایشی عقدکنان مرضیه و باز هم چشم عروس و داماد فقط محو آن جلد قرآن باز شده در وسط سفره است. سفره ای ساده به بی آلایشی دل هایی که دورشان حلقه زده اند و کِل می کشند…

مراسم عقد محمد عیدی مراد و شهید عصمت پورانوری

خانواده ی مرضیه یک ماهی می شود که از سبزوار به دزفول برگشته اند و نیمچه سکونتی پیدا کرده اند. حرف عروسی جدی تر می شود. با اینکه دو هفته ای از عقد محمد و عصمت نگذشته است قرار بر این می شود که دو برادر مراسم عروسی شان را به فاصله ی یک روز برگزار کنند.

«غلامرضا و مرضیه» ، چهارشنبه ۲۹ مهر ۱۳۶۰ و «محمد و عصمت»  پنجشنبه ، ۳۰ مهر ۱۳۶۰.

فاطمه خانم دوست دارد برای عروسی پسرهایش سنگ تمام بگذارد. دوست ندارد کارها، شتاب زده و عجله ای باشد، دوست دارد رسم و رسوم ساده و زیبا و دلنشین و البته کم خرجِ دزفولی ها را برای پسرهایش برگزار کند، اما شرایط جنگی است و عروسی ها هم باید یک جورهایی جنگی برگزار شود.

دو شب عاشقانه و دو عروسی ساده و به یاد ماندنی!

وقتی ازدواج برای یک دختر کمال باشد، در زیباترین شب آرزوهایش از قشنگ ترین دخترانگی های عالم می گذرد.   بجای آراستن صورت، دلش را آرایش می کند و بجای پوشیدن لباس سفیدِ آرزوهای یک دختر، لباس حرمت می پوشد تا حرمِ دلِ مادر شهیدی در حسرت دامادی پسرش ویرانه نشود.

مرضیه و عصمت هر کدام با یک چادر سفید به خانه ی بخت که نه! به «اتاق کوچک بخت» می روند، اما «خوشبخت»تر از خوشبختی های کم دوام و زودگذر آدم ها،  رو بروی فرشتگان خدا لبخند می زنند.

شب عروسی غلامرضا عیدی مراد و شهید مرضیه بلوایه

و انتهای «مهر» ، آغاز  مهرباران مرضیه و غلامرضا می شود، در اتاقی کوچک که به وسعت عشق ، برایشان جا باز کرده است.

اتاق ۹ متری سهم عشق محمد و عصمت می شود و اتاقی که چند وجب بزرگ تر است به حرمت بزرگتر بودن غلامرضا سهم غلامرضا و مرضیه.

اتاق هایی که دو برادر خودشان چند روز قبل در و دیوارش را رنگ زده اند ، برای شروع زندگی. برای شروع زیستنی که خداوند تقدیری عجیب برایش رقم زده است.

 

ادامه دارد….

قسمت اول عروس آسمانی را اینجا بخوانید

قسمت دوم عروس آسمانی را اینجا بخوانید

قسمت چهارم عروس آسمانی را اینجا بخوانید

قسمت آخر عروس آسمانی را اینجا بخوانید…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا