با مسئولیننقد نوشته‌ها

قاب رسانه‌ی ملی جای زینب واره هاست نه سلبریتی ها!

نقدی بر عملکرد صدا و سیما در شهرت دادن به آدم های بی کفایت

 

 در تلفیق ایام فاطمیه و ایام پیروزی انقلاب که باید زمین و زمان از فاطمه بگوید و از فاطمی زیستن و از مادرانی که جلوه ای از فاطمه در وجود خویش دارند، در ایامی که در و دیوار این مرز و بوم باید از شیربچه های خمینی کبیر یاد کند، همانان که خون سرخشان ، سربلندی و سرسبزی برای این سرزمین به همراه آورده است، قاب رسانه ی ملی هنوز  دارد سلبریتی هایی را به تصویر می کشد که بجای «زیبایی اندیشه» ، «زیبایی اندام» را ترویج و تلقین می کنند؛ آنانکه زیباترین مراسم زندگی شان جشن تولد سگ هایشان است  و محبت را بجای نثار کردن به عزیزترین های زندگی، پیش پای سگ ها می ریزند. نمی دانم رسانه ی ملی چه اصراری دارد تا از آدم هایی برای جوانان الگو بسازد که هیچ تقارنی بین آنان و موازین اسلامی نیست! چه در ظاهرشان ، چه در اندیشه هایشان و چه در سبک زیستنشان!

می خواستم به رئیس رسانه ی ملی بگویم، هزاران طرح دشمن نمی تواند به پای شتاب و سرعت شما در حذف و نابودی الگوهای اسلامی برسد.

قاب رسانه ی ملی ، جای این آدم ها نیست و نه در فاطمیه که در سرتاسر ایام، باید علی گونه ها و زینب واره را به مردم بشناسانید! خدا رحمت شهید سید هبت الله فرج الهی را که می فرمود:«نظر کردن در زندگی شهید، شهید ساز است» و بر این اساس مگر می شود نگاه در زندگی این  «علی گونه» ها و «زینب واره» ها، انسان ساز نباشد!

من مادری را می شناسم که عبدالمجیدش سال ۱۳۶۰ در جبهه شوش آسمانی شد، اما شاکر بود. محمدرضایش سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر، رفت که رفت و خبری نشد از او که نشد و باز شاکر بود.  عبدالحمیدش سال ۶۴ در والفجر ۸ رفت پیش دو برادر و او باز هم شاکر بود. همدم سختی هایش، همسرش،حاج نبی، داغ سه فرزند در دل، سال ۷۱ مهمان بچه ها شد و او باز هم شکر کرد. سال ۷۴ بیمارستان بستری بود که استخوان و پلاک محمدرضایش برگشت.  بدون اینکه خبرش کنند، قنداقه وار دادند دست خاک و وقتی او قصه ی بازگشت محمدرضایش را شنید، باز هم شکر کرد  و لابلای این سال ها دو دخترش را نیز از دست داد و هنوز که هنوز است با زخم شش داغ استوار ایستاده است و شاکر. مادر شهیدان صالح نژاد را می گویم! این مادر باید مشهور شود! باید پرده ی گمنامی این مادر را کنار زد تا عطر زینب را در عالم تکثیر کند.

مادرشهیدان عبدالحمید، عبدالمجید و محمدرضا صالح نژاد

من مادری را می شناسم فروردین ماه سال  ۶۱ خبر پرواز «حسین»ش را به او دادند، خم شد، اما خم به ابرو نیاورد. چهل روز بعد پیکر «علی دوستانی» برادرش را از بیت المقدس برایش آوردند و او باز هم مردانه ایستاد و هنوز سال ۱۳۶۱ به پایان نرسیده بود که دامادش«محمد روغن چراغی» در وسعت والفجر مقدماتی چنان جاویدان شد که پیکری هم از او به شهر برنگشت و او باز هم گفت: فدای سر امام و بجای اینکه مانع جبهه رفتن فرزندان دیگرش شود، دکمه های پیراهن فرزندان دیگرش را هم بست و راهی شان کرد. والفجر ۸ پایان یافت و سوغات والفجر ۸ برای او بیش از دیگران بود. دومین پسرش «امیر» و دومین برادرش «محمود» و اکنون با سوز ۵ داغ ، شاکر است و تسلیم و راضی به رضایتی که خواست پروردگارش است. مادر شهیدان حسین و عبدالامیر ناجی را می گویم! باید حریم گمنامی این مادر را شکست و صبوری اش را پیش چشم مردم به نمایش گذاشت.

مادرشهیدان حسین و عبدالامیر ناجی دزفولی

و از این مادرها در سرتاسر سرزمین مان فراوان داریم.  اینان هستند که می توانند حال و هوای خدایی زیستن را در عالم تکثیر کنند، نه آنان که جز اشرافی گری و زندگی های بی هدف و پوچ، پیامی برای مردم ندارند.

مراقب باشید! قاب رسانه ی ملی جای زینب واره هاست، نه سلبریتی ها!  و روزی باید پاسخگوی خون شهدایی باشید که قاب این رسانه را به دست شما سپردند. قرار نبود با خون بچه های این مملکت و داغی که تا ابد بر دل پدرها و مادرهایشان ماند، آدم هایی مشهور شوند که بویی از اسلام و انقلاب و آموزه هایش نبرده اند. قرار نبود شهدا جاده صاف کن عیش و نوش برخی ها باشند. قرار چیز دیگری بود. یادتان نرود چرا که اگر یادتان رفت، روزی باید پاسخگو باشید که نه میز و نه قدرت و نه رابطه به کارتان  نمی آید.

چه زیبا شهید حسین بیدخ فرمود: «برادر ، ميروم تا تو بيائي ، اين راه اگر بي ياور بماند زندگي را از من دزديده اي .» این روزها دزدان زندگی حسین چقدر زیاد شده اند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا