دل‌نوشته‌ها

عاقبت بخیری

به بهانه ی شهادت چهارمین شهید مدافع حرم دزفول، شهید محمد زلقی

عاقبت بخیری

به بهانه ی شهادت چهارمین شهید مدافع حرم دزفول، شهید محمد زلقی

 

تکیه کلام بسیاری از پیرمردها و پیرزن های شهرم،  وقت سلام و خداحافظی و آن هنگام که می خواهند دعایت کنند این است که «عاقبتِت خیر! »

حتی آن گاه که یک لیوان آب می دهی دستشان ، یا دستشان را می گیری تا از زمین بلند شوند و یا هر کار کوچکِ دیگری که برایشان انجام دهی باز هم می گویند : «عاقبتِت خیر» و چه تکیه کلام زیبا و چه دعای بزرگ و پرمحتوایی است همین دو کلمه، که اگر همین دو کلمه دعا در حقت مستجاب شود، دیگر چیزی کم نخواهی داشت.

و این عاقبت بخیری شاید بهترین دعایی باشد که کسی در حق دیگری داشته باشد و یا این که اصلاً آدم برای خودش همیشه زمزمه کند که «الهم الجعل عاقبه امورنا خیرا»

در اهمیت عاقبت بخیری و دعای برای عاقبت بخیر شدن داستان های زیادی شنیده ام . این که از مرحوم اشراقی داماد امام راحل(ره) نقل شده است که محضر امام بودم و او از من پرسید: اگر خداوند یک دعا از شما مستجاب کند چه از خدا می خواهی؟ عرض کردم: علم زیاد همراه با عمل. من از امام پرسیدم شما اگر باشید از خداوند چه می خواهید؟ فرمود: «عاقبت به خیری…»

یا این که حجه الاسلام قرائتی در یکی از جلسات درس قرآن خود گفت: شخصی سه عالم بزرگوار را همزمان در حرم امام هشتم(ع) در سه گوشه می بیند و از هر کدام بدون اطلاع دیگری می پرسد: اگر خداوند بفرماید یک دعای مقبوله در این مکان دارید، چه از خداوند می خواهید؟ تک تک آنها فرمودند: « عاقبت به خیری … عاقبت بخیری… »

و همه ی این ها را گفتم تا بگویم نمی دانم چرا قلبم شیرین ترین عاقبت بخیری را در شهادت می بیند. در این که انسان در راه خدا همه ی وجودش را تقدیم کند. نمی دانم چرا احساس می کنم شهادت زیباترین و بهترین و بلندمرتبه ترین عاقبت بخیری برای انسان هاست و خوشا به سعادت آن ها که دیر یا زود، با تمام سوخت و سوزهای هایی که هست ولی عاقبت، می رسند به این عاقبت بخیری.

و «شهید محمد زلقی» از همان دسته است که هر چند دیر رسید ، اما بالاخره رسید. بالاخره خودش را رساند به قافله ای که سال ها هم رکابشان بود و قدم به قدم شان طی طریق کرد. او که سال ها، گوش به فرمان امامش دل زد به جاده ی جهاد اصغر، در حالی که لحظه ای از میدان جهاد اکبر هم قدمی عقب نگذاشت، با زخم های به یادگار مانده از دوران عاشقی ، بالاخره راهی به آسمان پیدا کرد و عاقبت بخیر شد.

او که هشت سال را در کربلاهای ایران دنبال این عاقبت بخیری دوید، اما تقدیرش این بود که زخم خورده از نبرد، «مَن یَنتَظر» بماند و سال ها، در لباس سبز عاشقی «ما بَدَّلوا تَبدیلا» بودن خویش را به اثبات برساند.

تقدیرش این بود که با گرد سپیدی که بر موها و محاسنش نشسته است ، لباس « دفاع از حرم» بپوشد و فریاد بزند که «کلنا عباسک یا زینب» و ثمره ی اخلاصش تابوتی سه رنگ باشد که مُهر «شهید مدافع حرم» بر آن نقش بسته است، تابوتی که وقتی بر امواج دست های مردم، تلاطم می کرد، سبک بودنش به خوبی احساس می شد. سبک تر از تابوت بچه هایی که استخوان و پلاکشان بر می گردد و خوب می شد فهمید که «شهید محمد زلقی»، چهارمین شهید مدافع حرم پایتخت مقاومت ایران، دزفول قهرمان، بند بند وجودش را در دفاع از حرم تقدیم بی بی غریب عاشورا کرده بود تا بار دیگر اسارت ناموس شیعه را نبیند.

و در آن تابوت سه رنگ از قامتی به بلندای «محمد» چه برگشته بود، مهم نیست؛ مهم این بود که او به آرزوی دیرینه ی خود رسید و پرونده ی زندگی اش با مهر شهادت خاتمه یافت.

چه شیرین است مدال افتخار دفاع از حرم را از بی بی زینب کبری(س) گرفتن. چه شیرین است عاقبت بخیر شدن در راه دفاع از حرم آل الله و تابوت سه رنگ، عجب زیبا عاقبتی است برای آدم ها و خوش به حال آدم هایی که با شهادت عاقبت بخیر می شوند. برخی مثل «امیر هیودی»، «سید مجتبی ابوالقاسمی» و «علی حاجیوند»، در اوج سال های جوانی شان و برخی مثل «محمد زلقی» زمانی که دیگر موها و محاسنشان را به دست آسیاب روزگار سپرده اند و مهم همان عاقبت بخیری است ، چرا که تاریخ سرشار است از آدم های پا در رکابی که عاقبت روی مولایشان شمشیر کشیده اند و بجای این که در جبهه حق شهید شوند ، در جبهه باطل مرده اند.

آدم هایی مثل «محمد زلقی» پا در رکاب ولایت بودن را خوب یاد گرفتند. از آن زمان که سرخوش از بوسه ای که امام خمینی (ره) بوسه بر دست و بازویشان زده بود، به سر دویدند تا آن زمان که به اشارت امام خامنه ای، لباس دفاع از حرم پوشیدند و به عشق ولایت سر و جان دادند. «محمد» همیشه سرباز ولایت بود و همین سربازی بود که عاقبت بخیرش کرد و یقین دارم که اگر « شهید محمد زلقی » از سوریه هم برمی گشت، پا در رکاب مولایش می ماند تا ایام ظهور هم سربازی کند. مانند سایر رفقایش که هنوز سوریه هستند و حتی نتوانستند زیر تابوت رفیقشان را بگیرند.

در میدان بودن «محمد زلقی» و رفقای همرزمش را که می بینم، چقدر دلم می سوزد برای رزمندگانی که امروز از راه دیروزشان برگشته اند. حتی زخم دیده اند، اما امروز قدر آن زخم را هم نمی دانند. بها را بی خیال شده اند و چسبیده اند به بهانه ها. در لباس روشنفکری، خود را صاحب بینش و آگاهی می دانند و به بهانه ی تغییر دنیای اطرافشان، گاهی اطاعت نکردنشان از ولایت را که می بینم و مواضعشان را روبروی حضرت آقا، نمی توانم باور کنم که روزی مطیع امام خمینی(ره) بوده اندو پا در رکابش؛ کسانی که سوریه رفتن رفقایشان را هم به هزار استدلال و استنتاج ، اشتباه می دانند.

آنان که پس از روزهای حماسه و ایثار علومی کسب کردند و نیمچه پست و مقامی و گاه مال و ثروتی و همین حجابشان شد تا وسعت کوتاه بینش خود را بر بصیرت بی کرانه ی ولایت ، برتر بدانند و . . .

 اما خوش به سعادت «محمد زلقی» ها که فارغ از این استدلال های روشنفکرانه که انسان ها را زمین گیر و زمینی می کند، با عشقی آسمانی، گوش به فرمان ولایت هستند و اشاره ی ابروی آقا را هم به نور بصیرتشان می فهمند و عمل می کنند، بر خلاف آنان که فرمان های صریح و شفاف رهبر را هم به خاطر دفاع از حزب و گروهشان پذیرا نیستند.

خوش به سعادت آنان که رزمنده می مانند و به این سربازی و اطاعت از تنها فرمانده ی عشق افتخار می کنند.

خوش به سعادت آنان که اجر سال ها ایثار و مجاهدتشان را ارزان نفروخته اند و همچنان ایستاده اند تا رهبرشان چه دستور می دهد.

خوش به سعادت آنان که شیرینی عاقبت بخیری را در تابوتی سه رنگ می چشند ، آنگاه که نظر می کنند به وجه الله.

خوش به سعادت آنان که برای این که نمیرند ، شهید می شوند .

خوشا به سعادتشان و به عاقبت بخیری شان.

کاش هیودی ها و سید مجتبی ها و علی حاجیوند ها و زلقی ها ، در قرب وصال دوست لب به دعا باز کنند برایمان که : « عاقبتتون خیر . . . . »

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا