خاطره شهدا
موضوعات داغ

عمود خیمه ی امیر را کشیدیم! یک گروهان یتیم شده بود…

خرده روایت هایی از فرمانده شهید امیر پریان

بالانویس:

مدت ها بود نام امیر پریان چونان شکوفه ای در دلم شکفته بود و عطرش حال و هوایم را عوض کرده بود. مدت ها بود می خواستم از امیر بنویسم، اما آسمانی شدن مادرش بهانه شد که تصمیمم را عملی کنم و مثل همیشه این حاج مصطفی بود که به کمک آمد تا از امیر خرده روایت هایی پیدا کنم.

اول برای مادرش که همین اوایل اردیبهشت ماه آسمانی شد، فاتحه ای قرائت کنید تا برویم و دلمان را بدهیم دست امیر. شهید امیر پریان

 

 

عمود خیمه ی امیر را کشیدیم! یک گروهان یتیم شده بود…

خرده روایت هایی از فرمانده شهید امیر پریان

طعم تلخ یتیمی

امیر در کودکی طعم تلخ یتیمی را چشیده بود و در منزل پدری اش که حدود چهل متر بیشتر نبود، همراه با مادر و برادرانش زندگی سخت و نفس گیری را می گذراند و بار معیشت خانواده روی دوش او بود.

بعد از مدت ها موفق به خریدن یک زمین شد که انجام تمام کارهای ساختمانی آن بر دوش خودش بود؛ ضمن اینکه باید به درس خواندن برادرانش و سایر کارهای خانه هم می رسید. آخر بعد از پدرش او مرد خانه بود.

السابقون

امیر از روزهای اول جنگ با حضور در بسیج و سپس شورای پایگاه مسئولیت پذیری اش را نشان داد و سپس با تداوم حضورش در جبهه های پدافندی ، لیاقت و مدیریتش را برای فرماندهان ارشد به اثبات رساند. به همین خاطر در اکثر عملیات ها علاوه بر اینکه حضور داشت، بار مسئولیتی هم بر شانه می کشید. او فرماندهی خاص و دوست داشتنی برای نیروهایش بود.

شهید امیر پریان نفر وسط

هر شب یک مسجد

یکی از خصوصیات شهید امیر پریان ، که شاید بارزترین آنها بود ، خصلت حفظ نیرو . من از سال ۶۵ توفیق آشنایی با این شخصیت برجسته و معلم اخلاق نصیبم شده بود . بعد از اتمام ماموریتِ گردان بلال در عملیات کربلایِ چهار ، (در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۶۵ ) ، تا اعزام مجدد گردان برای والفجر ده ، در ۲۸ بهمن ۱۳۶۶ ( دقیقاً یکسال ) ، شهید پریان بطور مستمر در همه مساجد دزفول ( هر شب یک‌مسجد ) برای نماز جماعت مغرب و عشا ، حضور پیدا می کرد . تا به همه نیروهای خود سر بزند و به نوعی ارتباط سازمانی و فراتر از آن ،  ارتباط رفاقتی و عاطفی خود را با آنها مستحکم نماید .

این ویژگی باعث می شد تا در هنگام ماموریت ، نیروها نه تنها بعنوان یک فرمانده بلکه یک دوست و رفیق با شهید امیر پریان ، ارتباط داشته باشند و او  بیشتر از فرماندهی بر جسم نیروها ؛ بر قلب و جان نیروهایش سروری داشت .

 

فرمانده دل ها

عملیات بدر شهید امیر پریان فرمانده دسته نصر از گروهان قائم گردان بلال  لشکر ۷ ولیعصر «عج » بود . حدود سه ماه  شرکت مستمر در برنامه های آموزش آبی و خاکی ، مراسمات صبحگاه همراه با سردادن شعار های زیبا و حماسی ، همراهی ویژه  با نیروها و نیز حضور او در عملیات های مختلف،  از او فرماندهی بی نظیر ، خوش اخلاق ، شایسته و دوست داشتنی ساخته بود.

از شاخصه های زیبا و ارزشمند او ، این بود که بعد از هر عملیات برنامه ریزی می کرد برای دور هم جمع کردن نیروهای گردان. تلاش زیادی می کرد تا جلسات هفتگی و  ماهیانه  نیروها برگزار شود و به نوعی ارتباطشان با هم قطع نشود. او با سرکشی به مساجد مختلف و کمک های مختلف به نیروها ، سعی کرده بود بچه ها را همیشه وسط میدان و در کنار هم نگه دارد.

شهید امیر پریان – شهید سیدجمشید صفویان

مثل سید جمشید

من توفیق زیادی در درک شخصیت برجسته «شهید سید جمشید صفویان»، نداشتم . چون تا خواستم با این علمدار گردان آشنا شوم ؛ خداوند او را برگزید و در کربلای چهار به جمع اولیاء خودش منتقل کرد ، ولی از صحبتهای دوستان قدیمی، خصوصیات اخلاقی و منش رفاقتی سید را شناختم .

به اعتقاد من ، شبیه ترین شخصیتی که بعد از سید با او برخورد کردم ، شهید امیر پریان بود . از جلسات دورهمی که جمعه شبها در زیر زمین نیمه ساز منزل پدری خود در کوی مقاومت ، با نیروهای گروهان برگزار می کرد تا حضور با بهانه و بی بهانه اش در جمع بچه ها و تا سر زدن مستمرش به مساجد مختلف و حتی درب منازل نیروهای گروهان قائم توانسته بود این ارتباط عمیق قلبی را با بچه ها داشته باشد .

 

تا آخرین دقایق
فرمانده ی شهید «عبدالرضا شریفی پور» می گفت: « در عملیات  والفجر ۸ به علت اینکه معبری باز نشده بود، مجبور شدیم در آب پیاده شویم. از طرفی دشمن ما را دیده بود و شدیداً روی ما آتش می ریخت. در این حین شهید «امیر پریان» فرمانده ی دسته، در حالی که دستش تیرخورده و آن را بالا گرفته بود، از قایق پیاده شد و جلو رفت و  شروع کرد به هدایت نیروها.

اصرار بچه ها برای عقب رفتنش بی ثمر بود. تا خط دشمن سقوط نکرد، امیر برای درمان زخم دستش به عقب برنگشت.

شهید امیر پریان – شهید عباس جلائی

فقط او مانده بود

توی مسجد دور هم بودیم و مشغول تماشای فیلم مربوط به خداحافظی بچه های گردان قبل از شروع عملیات والفجر۸. اتفاق جالبی افتاده بود که چشم همه مان را گرفت. هرکدام از بچه ها آن روز از زیر قرآن رد شده و شهید سیدجمشید صفویان او را در آغوش گرفته بود، به شهادت رسیده بود.

فقط یک نفر از این قاعده مستثنی شده بود و آن هم امیر بود. امیر کنارمان نشسته بود و سرش را انداخته بود پایین با همان حجب و حیایی که همیشه چهره اش را دوست داشتنی تر می کرد. همه ریختند سرش و  گفتند که تو هم رفتنی هستی لابد. پس باید قول شفاعت بدهی. امیر سرخ و سفید می شد از شرم و خجالت و البته چند کلامی هم برای بچه ها حرف زد. آن شب همه فهمیدند امیر ماندنی نیست.

 

آرام خوابیده بود

در شیب کوه پایین تر از قرارگاه تاکتیکی لشکر محلی بود به نام معراج شهداء. سنگر گردان تخریب مشرف بر معراج شهداء بود . من درب سنگر پیگیر اوضاع و احوال بچه های گردان بلال شدم که روی تپه ریشن مستقر بودند. از هر کس که از سمت تپه می آمدآ اوضاع و احوال را می پرسیدم.

از یکی از نیروهایی که از حوالی ریشن برمیگشت پرسیدم: «از بچه های بلال چه خبر ؟»

گفت: «چند تا شهید دادن که الان پیکرشون رو آوردن معراج شهدا.خیلی صحنه دلخراشی بود.»

قلبم ریخت. سریع خودم را به معراج  رساندم و چشمانم را  بین شهدا چرخاندم.ناگهان در بین پیکرهای پاره پاره بچه ها چشمم افتاد به پیکر امیر. دلم مچاله شد. به نسبت بقیه بچه ها پیکر امیر خیلی اوضاع بدی نداشت. مغنای مشکی اش دور گردنش بود که تعداد زیادی ترکش به مغنا و گردنش اصابت کرده بود و قطرات خون گوشه لبش خشکیده بود. آرام و لبخند به لب خوابیده بود و انگار سال ها بود که کاری به کار دنیا نداشته و ندارد.

یتیم شدیم

در عملیات والفجر ده وقتی امیر به شهادت رسید  هنگامی که به اردوگاه گچینه برگشتیم  تازه فهمیدیم که چه به سرمان آمده است ! همه بچه ها احساس یتیمی می کردیم . فقدان فرماندهی که با نیروهایش ارتباط بسیار نزدیک و برادرانه ای داشت، برای بچه ها غیر قابل جبران بود .

 

عمود خیمه امیر

با اینکه چندان با شهید امیر پریان معاشرتی نداشتم و دلیلش هم عدم حضورم در گردان بود، اما هرگاه او را می دیدم یک حس آرامش از او به من منتقل می شد .  عصر روزی که بعد از مرحله اول فتح ریشن ماشین ها باقیمانده نیروهای گروهان قائم را به اردوگاه گچینه برگرداندند، من توی اردوگاه بودم.  بچه های گروهان به محض پیاده شدن از ماشین همه گریه می کردند ! با دیدن چادرهای خالی و جای خالی دوستان شهید شان مخصوصا چادر فرمانده شهید امیر پریان چنان غوغایی به پا کردند که دل آدم کباب می شد . چاره ای نبود برای اینکه بچه ها کمی آرام شوند گفتم عمود خیمه شهید امیر پریان را کنده و کلیه بچه های گروهان قائم را پیش خودمان در چادر های نزدیک مستقر کنند . بی تابی بچه های گروهان قائم مرا یاد روز عاشورا و خیمه عباس (ع ) انداخت .

آن روز فهمیدم چقدر یک فرمانده می تواند پیش نیروهایش محبوب باشد .

 

شهید امیر پریان، متولد ۱۳۴۲ ، در مورخ پنجم فروردین ماه ۱۳۶۷ در عملیات والفجر ۱۰ و در ارتفاعات ریشن به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است

راویان: کریم قنبری،محمدرضا شمسایی،امیر نیکو روش ، مصطفی آهوزاده

 

‫۲ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا