تاریخ‌نگاریدل‌نوشته‌ها

تریلر خوشبخت

روایتی کوتاه از حضور 165 شهید تازه تفحص شده در شهرستان دزفول

تریلر خوشبخت

روایتی کوتاه از حضور ۱۶۵ شهید تازه تفحص شده در شهرستان دزفول

 و این «تریلر» امروز ارزشمندترین و گران بهاترین کالاهای دنیا را با خود به دزفول آورد. کسانی را که روزی با «کامیون» رفته بودند. ناگهان صدایی در شهر پیچید. «فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ»

برخی شتافتند و معامله کردند. از جنس همان معامله هایی که «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ » و برخی نشتافتند و معامله کردند، از جنس همان معامله هایی که « وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ»

برخی دنبال «سرمایه» بودند، از کسانی که روزی از «سر» هم «مایه» گذاشتند برای دفاع از ناموس و خاک و برخی دنبال سرمایه بودند، از همان سرمایه هایی که «مایه»داران دارند.

برخی دلشان را زدند به دریای کاروان شهدا و برخی در مسیر حرکت کاروان، حاضر نشدند حتی ظاهر را حفظ کنند و کمی شرم کنند از کسانی که آرامش امروز و هر روزشان را و همین شادی و نشاط دم عیدشان را مدیون آنان بودند و بی خیال بازارها را گز می کردند دنبال آجیل و لباس شب عید.

کمی دلم به حال این تابوت های سه رنگ سوخت که مجبور بودند تازه از سفربرگشته، چه راهی را طی کنند و شهری را در برگشتن ببینند که هنگام رفتن چهره ای دیگر داشت.

اینبار بهشان نگفتم:«شهدا شرمنده ایم!» که شرمندگی چه به کارشان می آید. با بغض گفتم:« ببینید ما چه می کشیم؟! پس بیشتر هوایمان را از آن بالا بالاها داشته باشید!»

و در نهایت این «تریلر» امروز ارزشمندترین و گرانبهاترین کالاهای دنیا را با خود از دزفول برد.

برخی آمدند و برخی هم نیامدند. برخی «سود» بردند از همان سودهایی که می شود تا آخربهشت را هم با آن خرید و برخی سود بردند، از همان سودهایی که با آن همه چیز می خرند، الا بهشت.

و غریبانه ترین لحظه، لحظه­ ی جدایی بود. از جنس همان لحظه ­هایی که می گویند : «تا نگاه می کنی، وقت رفتن است، باز هم همان حکایت همیشگی! ناگهان چقدر زود دیر می شود.»

داشتند یکی یکی سوار مرکب می شدند برای رفتن که تصویری قلبم را فرو ریخت. کمی آن طرف تر از گنبد فیروزه ای سر به فلک کشیده ی گران­ترین حسینیه ی شهر. . . ، در کنار بقایای گنبد کوچک مخروبه ­ای، هشت نفر- هشت شهید گمنام یادمان فروریخته – مظلومانه داشتند برای مسافران تریلر دست تکان می دادند. هشت نفر که امروز «چهلمین روز » بی خانمانیشان بود. در تقابل دو تصویر – آن عمارت آیینه کاری شده ی ایستاده و این کلبه ی فرو ریخته –  اشکم جاری شده بود. انگار صدایی به گوشم می رسید. « بروید بچه ها! خدا به همراهتان! اما خداکند حتی یکی از ۱۶۵ تای شما، عاقبتش چون عاقبت ما نشود! ما ۱۵ سال است که خانه و زندگی نداریم! گمنامی دیروزمان کجا و گمنامی امروزمان کجا! »

وضعیت شهدای گمنام دزفول در چهلمین روز تخریب یادمان- ۱۵ سال پس از دفن – روبروی حسینیه ثارالله

با خودم گفتم: «کاش هر کجا که قرار بود این گمنامان بی نشان را ببرند، غیرتی باشد. غیرتی که حداقل سقفی بالای سرشان بسازند. سقفی غیر از بال ملائکه ای که همیشه سایه ی سرشان بوده است»

و بالاخره رفتند. رفتند با همان «تریلر خوشبخت» تریلری که ارزشمند ترین کالای عالم را با خودش می برد. رفتند با تصویری که در قاب دل خیلی ها ماندگار شد و البته در اینستاگرام برخی ها! آخر عکس گرفتن با شهدا به درد لایک جمع کردن می خورد. من می نویسم لایک و تو خودت همان واژه را بخوان که باید بخوانی.

رفتند و واقعاً چه آمدنی بود و چه رفتنی. به فدای دل مادرانی که دیگر نبودند تا لحظه ی رجعت  جگرگوشه شان را ببینند. به فدای دل سوخته ی مادران مفقودالاثر. به فدای دل سوخته ات یا ام البنین . . .

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا