با مسئولینتاریخ‌نگاری

این شهید از جایش ناراحت است

روایت خوابی که در خصوص یادمان شهدای گمنام دزفول دیده شد

این شهید از جایش ناراحت است

روایت خوابی که در خصوص یادمان شهدای گمنام دزفول دیده شد

امروز ۱۲ فروردین است و دقیقاً شصت روز می گذرد از آن روزی که دست بی­ تدبیری آقایانِ مدعیِ دغدغه مندی راه شهدا، در نهایت بی حرمتی، یادمان هشت شهید گمنام شهرستان دزفول را تخریب کرد و تا امروز هنوز هیچ گونه اقدامی جهت بازسازی آن صورت نگرفته است  و تمامی وعده های داده شده، هنوز سر خرمن هستند و هیچ کس را هم کَک نمی گزد.

چند روز پیش، در درخواست عاجزانه ای که از یکی از مسئولین شهری داشتم، از ایشان با التماس خواستم، حالا که این آقایان کار خودشان را کردند و یادمان را به بهانه ی اینکه دکوراسیونش با دکوراسیون باغ موزه هماهنگ نیست، در بدترین زمان ممکن و به بدترین شکل ممکن تخریب کردند، حداقل تا پایان غیبت کبرای پیمانکار، با یک سیمانکاری ساده، جلو نشت آب باران به لحد این شهدای والامقام را در بارندگی های در پیش رو بگیرند.

ایشان پیگیری های لازم را انجام داده و فرمودند، مقرر شده، پیمانکار از ۱۴ فروردین کار بازسازی را آغاز کند و تا شروع بازسازی مزارهای مطهر، توسط پلاستیک و بنر پوشانده شود تا از نفوذ آب به پیکرهای مطهر جلوگیری شود.

امروز صبح، بعد از بارندگی شدید دیشب، رفتم تا وضعیت شهدا را ببینم. بله. طبق پیش بینی، آب گرفتگی های مختلفی در اطراف مزارها دیده می شدو محل مزارهای مطهر پوشیده شده بود با بنر، اما تصاویرش را گذاشتم تا ببینید و بدانید در شهری که روزی به مهمان نوازی رزمندگان و شهدا مشهور بوده است، حرمت شهدایی که ۱۵ سال است مهمانمان هستند، چگونه نگهداری شده است؟ حتماً با این تدبیر مهندسی!!! دیگر آب به درون مزارها نشت نکرده است.

 

یعنی مثلاً عایق کاری مزارها برای جلوگیری از نشت آب باران

 

آبگرفتگی اطراف مزارها

راستی امروز رضا را دیدم. حرف شهدای گمنام شد. گفت: مطلب «نبار ای باران! نبار!» را که در وبلاگت خواندم، یکدفعه خواب چند مدت پیشم را به یادم آوردم! همان خواب که برایت تعریف کردم!  

یک لحظه بدنم یخ کرد. آن خواب را رضا تابستان گذشته دیده بود و  برایم تعریف کرده بود. خودم هم فراموش کرده بودم آن خواب رضا را. چشمانم مات شد به چشمان رضا. گفت همین الان بیا برویم شهدای گمنام. گفتم:«من صبح آنجا بوده ام، اما بیا دوباره برویم! »

در راه گفتم:« رضا! با خودم عهد کرده بودم، آن خواب را جایی نقل نکنم، اما حالا با تناسب خواب تو با اتفاق اخیر و تداوم بی حرمتی­ ها، در الف دزفول منتشر می کنم.»

رضا از دوستان قدیمی من است. چند ماه پیش ( تابستان گذشته و قبل از تخریب یادمان ) با من تماس گرفت و گفت :«خواب دیده ام در محل یادمان شهدای گمنام، فضای اطراف خیلی به هم ریخته و کثیف است. از راه پله رفتم بالا و دست زدم به دیوار. ناگهان دیوار شکافته شد و آب با شدت به بیرون ­ریخت. مثل یک لوله ی بزرگ که یکدفعه باز شده باشد. در اوج ترس و تعجبم پیکری به همراه آب به بیرون پرتاب شد و افتاد بین گل و لای. به سرعت خودم را بالای سرش رساندم. چشمانش بسته بود. انگار که آرام خوابیده باشد. یک دستم را گذاشتم زیر سرش و یک دستم را هم زیر زانوهایش و بلندش کردم. گفتم: خدایا این دیگر کیست؟

زنی با چادر سیاه آنجا ایستاده بود. روبند مشکی هم داشت. به سمت من آمد و گفت: این شهید فلانی است. اینجا خرابه است، اینجا کثیف است، از جایش ناراحت است! او را ببرید، دوباره غسل دهید و به سنت مسلمین دوباره به خاک بسپارید. همانطور که پیکر شهید روی دستم بود، قدم برداشتم و شهید را گذاشتم در تابوتی که همان حوالی بود و از خواب بیدار شدم!»

رضا می گفت : «آن زن، نام شهید را هم به من گفت. هم اسمش را و هم فامیلش را. اما بعد از بیدار شدن از خواب فراموش کردم! اما قیافه­ی آن شهید هنوز که هنوز است در ذهنم مانده و اگر عکسش را ببینم می­شناسم. آن زن مدام با ناراحتی می گفت: اینجا خرابه است. اینجا کثیف است. او از جایش ناراحت است . او را ببرید ودوباره غسل بدهید و به سنت مسلمین دفن کنید! »

در آن مقطع خیلی سعی کردیم با استفاده از بخش­هایی از نام شهید که در خاطر رضا مانده بود و با کمک بچه هایی که در تهران کانال هایی دارند، نتیجه ای بگیریم، اما نشد که نشد.

 

حالا با این باران و آب گرفتگی ها، حالا با این وضعیتی که یادمان از ثمره ی بی توجهی و بی تدبیری مسئولین به خود گرفته است و البته بی خیالی مردم و خصوصاً مذهبی ها و حزب الهی ها و رسانه های شهر، خواب رضا دارد بیشتر به واقعیت و تعبیر نزدیک می شود. خواب رضا، یک خواب معمولی نباید باشد. شاید خواب رضا همان گلایه ی شهدا باشد. نمی دانم. خواب رضا فقط یک خواب است ، اما می تواند تلنگر هم باشد. به گمانم دیگر گلایه ی شهدا هم به گلایه های ما از مسئولین اضافه شده است.

 باید بگویم : مردم! مسئولین!

شصت روز است که مزار این هشت شهید، به امان خدا رها شده است و با توجه به اینکه لحد این مزارهای مقدس، از سطح زمین فاصله ای ندارد، با این دو بارندگی اخیر، احتمالاً آب به پیکرهای مطهر نفوذ کرده است. هر کس دستش می رسد کاری بکند.

اما انگار باید فریاد بزنم: مردم! مسئولین!

آسوده بخوابید! هیچ اتفاقی نیفتاده است. مشغول گشت و گذارتان در طبیعت باشید و سیزده­تان را به باغ و بستان بروید. نگران نیمچه خانه ی خراب شده ی این شهدا نباشید. چیزی که زیاد است شهید و سنگ قبر.

چقدر زیبا و دقیق شهید حسین بیدخ سال ۱۳۶۰ در وصیت نامه اش نوشت: «حس می کنم فرداها، در راه ها ! وقتی زمان گذشته را از یاد می برد و آینده، فراموشکده ی گذشته می شود، شهیدان از یاد می روند!»

 

پانویس:

رضا ـ راوی این خواب ـ حی و حاضر است و در دسترس. شاید برخی ها شک داشته باشند و البته دوستانی هم که تابستان از تهران پیگیر ماجرا بودند در جریان این خواب هستند. آن روز بیشتر بحث شناسایی آن شهید برایمان مهم بود، تا تخریب یادمان و وضعیت اسف بار فعلی آن.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا