نقد نوشته‌ها

  افتخارات دزفول را به یغما نبرید

به بهانه ی ارائه ی تصویری نادرست از دزفول در برنامه ماه عسل

بالانویس:

دیروز مهمان برنامه ی ماه عسل، همسر جانبازی بود که در دوران جنگ،  چند ماهی را در دزفول زندگی کرده بود. ایشان متأسفانه آن چنان شهر دزفول را در دوران جنگ توصیف کردند که انگار شهر خالی از سکنه بوده است و چنان از سوت و کور بودن و ترسناکی شهر و تنهاییشان در خانه  گفتند، که انگار نه انگار دزفولی ها هشت سال، زیر بیش از سه هزار توپ و موشک و راکت های عراقی زندگی کردند و شهر را ترک نکردند و بیش از ۲۶۰۰ شهید دادند که قریب به هزار شهید آن موبوط به شهدای موشکی است.

متن زیر پاسخی است مشروح به سرکار خانم زرگر ، میهمان برنامه ماه عسل جمعه ۲۶ خرداد ماه ۹۶.

  افتخارات دزفول را به یغما نبرید

به بهانه ی ارائه ی تصویری نادرست از دزفول در برنامه ماه عسل

سرکار خانم زرگر!

سلام علیکم!

خوب است یک بار دیگر خاطراتتان را مرور کنید. این دزفولی که شما توصیف کردید کدام دزفول بود؟!  مطمئن هستید آن روزها در دزفول بوده اید یا گذشت زمان و کهنگی خاطرات، شما را به اشتباه انداخته است.

آن شب هایی که شما دم از سکوت و ترس و تنهایی اش می زنید، اگر کمی گوش هایتان را تیز می کردید، صدای اذان را از مأذنه های مساجد شهر می شنیدید و صدای پای بچه بسیجی ها و بچه مسجدی هایی را که تا ساعت ها پس از نماز جماعت در مسجد، جلسه قرآن هایشان را برگزار می کردند و بعد هم تا صبح برای تأمین امنیت شما گشت و نگهبانی می دادند.

شهری که شما دم از دلهره و وحشت شب هایش می زنید، طی هشت سال حتی یک شب، دعای کمیل شبهای جمعه اش تعطیل نشد.

مردم دزفول حتی یک روز شهرشان را ترک نکردند و زندگی جریان داشت.  شهری که امام جمعه اش حتی گاهی به پناهگاه هم نمی رفت و نماز جمعه اش حتی یک هفته تعطیل نشد و خانواده های یک تیپ، تکرار می کنم، یک تیپ رزمنده ی دزفولی که در جبهه می جنگیدند، در همین شهر مستقر بودند.

شهر سوت و کور بود؟ دزفول قلب تپنده جنگ و شریان زندگی بخش رزمندگان بود و این را از هر رزمنده ای که پایش به خاک جنوب باز شده باشد، می توانید بپرسید.

بروید از رزمندگانی بپرسید که نهارشان را صلواتی در حسینیه ی پیر نظر می خوردند و درب خانه های شهر به رویشان باز بود برای حمام کردن، تلفن زدن و استراحت کردن.

خیاط های شهر لباس هایشان را صلواتی تعمیر می کردند و کفاش ها، کفش هایشان را می دوختند. در آن روزهایی که خانه های دزفولی ها ، مسافرخانه ی صلواتی بود.

آن روزها ما در خیابان های دزفول بازی می کردیم. در مدرسه هایش درس می خواندیم. در رودخانه اش شنا می کردیم و با تکه پاره های ترکش و پوکه های گلوله ها صد جور بازی ساخته بودیم برای خودمان!

این را از همان پدری بپرسید که وقتی دزفول موشک خورد، کودکش در خیابان بازی می کرد و بعد از اینکه سرش قطع شد، هنوز می دوید. همان پدری که سر پسرش را توی جوی آب پیدا کرد و بر ترک دوچرخه اش برد شهید آباد.

و اگر همه ی این ها که گفتم نبود، امام (ره) برای چه فرمود دزفول دین خود را به اسلام و انقلاب ادا کرد و نیز فرمود اگر قرار باشد روزی پایم را از جماران بیرون بگذارم، به دزفول می روم؟

دزفول سوت و کور بود و وحشتناک؟ یا شما گوشه ی خانه مانده بودید و پشت پنجره هایتان پتو کشیدید که واقعیت را نبینید؟ در دزفولی که شما چند ماهی مهمانش بودید و برای شما حضور در منطقه جنگی محاسبه شد، ما هشت سال زیر باران گلوله و موشک های ۹ متری و دوازده متری ، صدام را به سخره گرفته بودیم با زندگی کردن. هر چند برای رزمندگانمان حضور در منطقه جنگی هم محسوب نشد.

گفتید: «هیچ در خانه نبود. مجبور شدم نان خشک کفک زده به فرزندم بدهم»، اگر از خانه می زدید بیرون، می دیدید نانوایی های شهر همه شان نان می پختند، سندش همان «شاطر انقلاب» که موشک  ۹ متری، درست خورد روبرویش و همه مشتری های توی صف نان را ، تکه و پاره در صف شهدا قرار داد.

گفتید گوشت نبود، پس مش عبدالحسین کیانی و ده ها قصاب دیگر گوشت های تازه ی توی مغازه شان را به چه کسی می فروختند؟ شما پایتان را از خانه بیرون گذاشتید و ببینید؟

نمونه ای از حضور مردم دزفول در نماز جمعه در دوره دفاع مقدس

دزفول سوت و کور بود و ترسناک و خالی از سکنه؟ یا شما پایتان را از خانه بیرون نگذاشتید تا جریان زیبای زندگی در دزفول را ببینید؟ به قول خودتان از پادگان برایتان غذا می آوردند. چون اگر یک بار پایتان را از خانه بیرون گذاشته بودید، می دیدید که بازار دزفول حتی شبیه به بازار یک شهر جنگ زده هم نیست، چه برسد به یک شهر خالی از سکنه. شاهد آن هم، روزی که بازار دزفول مورد هجوم توپخانه دشمن قرار گرفت و ۸۰ نفر شهید و ۱۱۲ نفر زخمی شدند و همین بهترین سند بر وضعیت شلوغی و عادی بودن  بازار دزفول است.

پس نگویید نان نبود، گوشت نبود، ما نان خشک کپک زده خوردیم. بفرمایید من از خانه پایم را بیرون نمی گذاشتم.

شهری که خالی از سکنه و سوت و کور باشد، قریب به یک هزار شهید فقط در حملات موشکی تقدیم انقلاب می کند؟ اگر دزفول سوت و کور بود و دلهره آور و خالی از سکنه، مثل این شهرهای مخروبه ی توی کارتون لوک خوش شانس، پس ۲۸ آذر ۶۱ وقتی  ظهر و بعد از ظهر، شهر موشک خورد، آن ۶۲ نفر که شهید شدند و آن ۲۸۷ نفر که مجروح ، چه کسانی بودند؟

اگر دزفول  ساکت و ترسناک بود و خالی از سکنه، عبدالحسین روبندی ، مرده شور معروف شهر، چرا صدایش درآمد که دیگر من مرده نمی شویم؟ خجالت می کشم از شاخ شمشاد های زیر دستم؟

خدا را شکر این روزها دیگر همه معنای «الف دزفول» را می دانند که در لیست عراق همیشه گزینه­ ی الف برای موشک باران دزفول بود و اگر دزفول سوت و کور خالی از سکنه بود، عراقی ها مگر مریض بودند که هر بار، باران موشک های دوازده متریشان را بر سرمان آوار می کردند و مگر رادیو عراق دیوانه بود که به ساکنین دزفول هشدار می داد که شهر را ترک کنند چرا که عراق آماده ی شلیک موشک است.

خدا را شکر هنوز شهیدآباد و بهشت علی مان پر است از ردیف های ده تایی و بیست تایی قبرهای مشابه، که اعضای یک خانواده در آن آرام گرفته اند.

خدا را شکر هنوز آقای آریان پور هست که برایتان بگوید ۲۳ نفر از اعضای خانواده اش چگونه در یک لحظه پودر شدند.

خدا را شکر هنوز خانواده ی خوشروانی هستند که کل خانواده شان یک جا شهید شدند و خانه شان را به خاطر متبرک شدن خاکش به خون شهدایشان تبدیل به حسینیه کردند!

خدارا شکر هنوز مسجد نجفیه هست تا در و دیوارش برای شما روایت کند در یکی از همان شب ها که شما گفتید شهر خالی بود، ۱۳ نوجوانش که شب برای نگهبانی در مسجد بودند، زیر آوار موشک جان باختند. اگر شهر خالی بود، آن سیزده نوجوان چگونه شهید شدند، آن همه مردمی که برای نجات آمدند، از کجا آمدند و اصلاً  آن ماشین حامل ۳۰۰ ـ ۴۰۰ کپسول گاز  برای چه کسانی سیلندر گاز آورده بود توی شهر؟

از این نمونه ها در دزفول زیاد است که قلم یارای نوشتن است و نه شما را حوصله ی شنیدن!

و خدا را شکر هنوز سنگ قبر شهدای موشکی مان خواناست و می شود تشخیص داد که زیر این خروارها خاک، از کودک سه روزه تا پیرزن و پیرمرد هشتاد ـ نود ساله خوابیده است.

خدا را شکر هنوز قطعه ی دست و پای شهیدآبادمان هست که ۸۰ متر مربع فقط دست و پا و انگشت قطع شده ی شهدای موشکی در آن دفن است که صاحبانشان هیچ وقت معلوم نشد.

خواهرم! شما از کدام دزفول حرف می زنید؟ جایی که شما توصیف کردید دزفول نبود.

شهر سوت و کور بود و خلوت بود و خالی از سکنه؟

شما گفتید که می ترسیدید عراقی ها از دیوار خانه تان بریزند داخل و کلت آماده کرده بودید برای دفاع از خودتان؟

مگر بچه های دزفول، آن روزهای اول جنگ  که عراق سرش را انداخته بود پایین و عین گاو می آمد در خاک ایران، اجازه دادند بعثی ها از پل کرخه این ور تر بیاید؟

تازه این حکایت روزهای اول جنگ است. بعد از آن که عراق پشت مرزهای خودش زمین گیر که بود، هیچ ، این بچه ها فاو را هم از چنگش در آورده بودند.

خواهرم! زنان و دختران ما کلت نداشتند، چون یقین داشتند که برادرانشان در جبهه مراقب ناموسشان هستند. زنان و دختران ما فقط با چادر و مقنعه و جوراب می خوابیدند که اگر دشمن زبون و بزدل، با موشک خانه را به سرشان آوار کرد؟ جناره شان بدون حجاب نباشد.

عجب مهمانی هستید که حرمت میزبان را نگه نداشتید. البته شما اولینش نیستید و آخرینش هم نخواهید بود که نمک دزفولی ها را می خورید و نمکدان می شکنید.

خواهرم! صحبت های شما برایمان جدید نیست. از این حرف و حدیث ها زیاد بسته اند بیخ ریشمان. ما هم خودمان مقصریم! چون زبانی در دزفول برای پاسخ گویی به این توهین ها و تحریف ها وجود ندارد و آقایانی که باید پاسخگوی این موارد باشند فقط کوهی هستند از ادعا و چسبیده به میز و مسند. کسانی که این مسائل ارزنی برایشان اهمیت ندارد. غیرت ندارند. معرفت ندارند. کسانی که باید روزی جوابگوی خون شهدایی باشند که ارزش دلاوری ها و قهرمانی هایشان به یغما رفته است.

خواهرم! ما از شما گله داریم و از رسانه ی ملی هم، که اجازه می دهد چنین تحریف هایی روی آنتن زنده سیما برود. نه خودمان از شما می گذریم و نه شهدایمان.  مدیون خون شهدای موشکی دزفولید. مدیون خون نوعروسان و تازه داماد هایی که حجله ی عروسی شان، حجله گاه شهادتشان شد. مدیون کودکان شیرخواره ای که زیر آوارهای شهر خفه شدند. مدیون کودکانی که ترکش به آرزوهای کودکی شان پایان داد. مدیون مادرانی که داغ فراق عزیزانشان را هنوز به دل دارند و حسرت عروس کردن دختران و دیدن شب دامادی شاخ شمشادشان را!

اگر بعد از جنگ ، منفعت و سودی برای دزفولی ها نداشته اید، حداقل افتخاراتشان را به یغما نبرید.

از دزفولی ها عذرخواهی کنید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا