خاطره شهدا

دومین نرگس

روایت دردناک خانواده ی شهدای تمدن

دومین نرگس

روایت دردناک خانواده ی شهدای تمدن

بی مقدمه :

۱۶ مهرماه ۱۳۵۹. دزفولی ها هنوز معنا و مفهومی از جنگ در ذهن ندارند و هنوز هیچکس خبر ندارد که قرار است مصیبت هایی ۱۲ متری، به نام «موشک» ۸ سال بر سرشان آوار شود و شهرشان را به قیمت تکه تکه شدن ۲۶۰۰ زن و کودک و پیر و جوان ، «پایتخت مقاومت ایران» لقب دهد. لقبی که سال ها بعد هیچ گُلی به سر دزفول و مردمش نخواهد زد و فقط در حد یک «عنوان» باقی خواهد ماند و شهدایی که روز به روز بیشتر فراموش خواهند شد.چه توسط برخی مردم و چه توسط برخی مسئولین و گلزارهای شهدایی که روز به روز خلوت و خلوت تر و دارالمؤمنینی که کم کم نشانه های دارالمؤمنین بودنش کمرنگ و کمرنگ تر خواهد شد.

 

اولین کوه مذاب

ساعت حوالی ۲۲ و ۱۰ دقیقه شب است که مردم حیران از سرنوشتی مبهم ، به بستر رفته اند. شهر در تاریکی و سکوت مطلق است. برق شهر قطع می شود تا چراغ های کوچک هدفی بزرگ برای هواپیماهای وحشی دشمن که گاه و بیگاه آتش روی شهر می ریزند، نباشد.

ناگهان آسمان مثل روز روشن می شود و سه بار زمین و زمان با هم به لرزه می افتد و انفجارهایی که تا کنون کسی همانند آن را در خاطر ندارد.

شیون و فریاد در لابلای گرد و غبار و آتش و دود و بوی باروت در گوش شهر می پیچد. مردم حیرت زده و در تاریکی مطلق شهر دارند دنبال محل حادثه می گردند. خبر ، دهان به دهان می چرخد. مردم بدون اینکه بدانند آن کوه مذابی که بر سرشان آوار شده ، «موشک» نام دارد ، فقط دارند به هم خبر می دهند: «خانه ی تمدن را زده اند»

شهید حاج علی تمدن

خانه ی تمدن

«حاج علی تمدن» این شب ها معمولاً با تعدادی از دوستان و فامیل و همسایه ها دور هم جمع می شوند و با رادیوی جیبی حاج علی اخبارهای مربوط به جنگ را که از رادیو ایران و رادیو لندن می شنوند تحلیل می کنند و درباره ی ادامه و سرنوشت جنگ حرف می زنند. اما آن شب زودتر گعده شان را تعطیل می کنند و می روند خانه.

محمدحسین هم معمولاً توی حیاط می خوابد، اما آن شب ماشین خودش را برداشته است و با بچه های بسیج رفته است گشت و نگهبانی.

خانه حاج علی ، شوادونی دارد که به هشت خانه و شوادون دیگر از همسایه ها راه دارد. آن شب سیزده نفر از اعضای خانواده توی شوادون هستند. فقط حاج علی و دامادش «سیدحسین» و دخترش «نرگس» نرفته اند شوادون!

یکی از دخترهای حاج علی تازه زایمان کرده و با بچه چهل ‌روزه‌اش توی شوادون هستند. دختر دیگرش فروغ ، که شوش زندگی می کند هم به دلیل نا امنی آنجا آمده و میهمان سفره ی پدر شده است. مادربزرگ هم آنجاست و جمعی دیگر از اعضای خانواده.

فقط «فریده» با اینکه خانه ی خودش و پدرشوهرش همان حوالی است و اتفاقاً شوادون هم ندارند، دعوت خواهرها را قبول نمی کند که دور هم باشند. می گوید: «خانه ی خَسی ام (مادر شوهر)  دعوتم برای شام. این بچه ی دوماهه هم دست و پاگیر می شود»

شهید سیدحسین رجبیان ( داماد حاج علی)

محمد حسین

با بچه های بسیج در حال گشت زنی با ماشین شخصی خودم بودم. منزل ما در خیابان آفرینش نبش سید محمود بود. به دلیل اینکه شب ها برق شهر را قطع می کردند، تاریکی مطلق همه جا را گرفته بود. در جاده شوشتر نزدیک شهرک مدرس، چند نفر در وسط جاده مانع ایجاد کرده، راه را بند آورده بودند و جلوی ماشین ها را می گرفتند. ما خیال کردیم سارق هستند. وقتی به آن ها رسیدیم، دیدیم به راننده ها می گویند: «چراغ ماشین ها را خاموش کنید، دشمن می بیند، نورپایین حرکت کنید»
ناگهان  نوری خیره کننده مثل رعدوبرق همه جا را روشن کرد و سپس صدای سه انفجار وحشتناک دزفول را لرزاند. سریع گاز ماشین را گرفتم و به شهر آمدم و اسلحه ژـ ۳ را تحویل سپاه دادم . از مردم پرسیدم این صداها چه بود؟
یکی در تاریکی شب گفت: « خونه ی تمدن رو زدن »
هنوز جمله اش را تمام نکرده بود که تازه مرا شناخت و حرفش را قطع کرد و گفت: « محمدحسین! تویی؟!»
سریع خودم را به محل حادثه رساندم و تازه متوجه اوج مصیبتی شدم که بر شهر و بر خانه و خانواده ی ما آوار شده بود.

فریده

داشتم به بچه ام شیر می دادم. حوالی ساعت ده و ربع شب بود که دیدم همه جا مثل روز روشن شد و صدای انفجار هایی وحشتناک بلند شد. سرم را بلند کردم. توی آسمان سنگ و آهن و آجر و . . . مثل برگه های کاغذ معلق بود. درب خانه مان از جا کنده شده بود. بچه را محکم توی بغلم فشرده بودم. هیچ کاری به ذهنم نمی رسید که انجام دهم.

هوا تاریک بود و ظلمات محض. منتظر بودم پدرم بیاید و سراغی بگیرد. خبری نشد. تصمیم گرفتم خودم بروم سمت خانه ی پدرم. نوزادم را در آغوش گرفتم و دویدم به سمت خانه شان.

در آن ظلمات محض، همان سایه روشنی را هم که می دیدم وحشتناک بود. خبری از خانه ها نبود. برخی جاها زمین صاف شده بود و برخی جاها تپه تپه. روی خروارها خاک و شیشه و آهن می دویدم که هنوز داغِ داغ بودند.

برادرشوهرم را دیدم. آمد و گفت: «کجا میری؟» گفتم : «خونه ی بابام!» گفت: «نمی خواد بری! برگرد!»

بی خیال حرفش شدم و نوزادم را محکم تر در بغل گرفتم و به مسیرم ادامه دادم. انگار داشتم در بیابانی از خاک و سنگ و شیشه و . . .  می دویدم. از تپه ای خاک بالا رفتم و تازه فهمیدم مرکز این مصیبت دقیقا خانه ی پدرم است. شروع به داد و فریاد و شیون کردم و اسم خواهر ها و پدر و مادرم را یکی یکی صدا می زدم. با آن تصویری که من میدیدم، قطعا همه شان پودر شده بودند.

ماشین های مخصوص حامل نورافکن آمدند و چراغ ها روشن شد. تازه می شد عمق فاجعه را ادراک کرد.

هم مردم و همه همه دوست و فامیل و آشنا آمده بودند. محل شوادون بالاخره پیدا شد و همه تلاش می کردند راه شوادون را باز کنند.

در کمال ناباوری یکی یکی مادر و خواهرهایم و بچه هایشان و . . .  را آوردند بالا و برخی هایشان را بردند سمت آمبولانس. در اوج آن مصیبت چشمم به هرکدامشان که می افتاد و می دیدم که زنده هستند، خدا رو شکر می کردم. داشتم به این فکر می کردم که بروم خانه و خانه ی خودم را جمع و جور کنم تا خانواده ام بیایند پیشم. تا دلشان نشکند از پودر شدن خانه شان که ناگهان چشمم افتاد توی چشم فروغ. ناگهان فریاد زد: «فریده! فریده! بابا و بچه ها شوادون نبودن! بالا بودن!»

این جمله را که گفت، انگار میله ی داغی توی قلبم فرو رفت. « بالا بودن» معادل شهادت بود. در این قیامتی که برپا شده بود، بعید بود کسی زنده مانده باشد.

شهید نرگس تمدن ( فرزند حاج علی)

ساعت ۲۲ و ۱۰ دقیقه شب

سید حسین، شوهر فروغ، روی پشت بام است و حاج علی هم چشم به راه آمدن «محمد حسین». «نرگس» هم سینی چایی به دست ، دارد می رود سمت پدر که . . . . .

 

آخرین تصویر

در آوار برداری، دست سیدحسین شوهر فروغ با بیل مکانیکی کنده می شود. از صورت «نرگس» چیزی به غیر از دندان‌هایش باقی نمی ماند. حاج علی هم از ستون فقرات به دیوار چسبیده است.  حاج علی، پسر معلولی هم دارد که از شوادون سالم بیرون می آید ، اما هیچگاه معلوم نمی شود که چه صدمه ای دیده است که راه گلویش بسته می شود و چند سال بعد بر اثر همین عارضه جان خود را از دست می دهد.

 

شهدای تمدن

در اولین موشکی که در ۱۶ مهرماه ۱۳۵۹ به دزفول اصابت می کند، خانوداده تمدن سه شهید تقدیم می کنند.

«شهید حاج علی تمدن». «شهید نرگس تمدن» و «شهید سید حسین رجبیان»

 

 

 

دومین نرگس

محمد حسین ، پس از شهادت خواهرش ، ازدواج می کند و برای زنده نگهداشتن یادِ نرگس شهید ، نام فرشته ای را که خدا در مردادماه ۱۳۶۲به او هدیه می دهد، می گذارد «نرگس»

و حالا «نرگس تمدن»  دوباره متولد می شود تا عطر نرگس همچنان در خانواده تمدن چونان نسیم جریان داشته باشد. نرگس که می خندند ، تمدن ها بین خنده و گریه مردد می مانند. اینکه به یاد نرگس شهید اشک بریزند یا سرمست عطر نرگس جدید باشند. نرگس کوچولوی محمدحسین، زبان که باز کرد، چقدر شیرین خودش را معرفی می کرد: «عمه من شهید شده! اسم عمه ام را روی من گذاشته اند»

شهید نرگس تمدن فرزندمحمدحسین ( نوه شهید حاج علی تمدن)

دوباره نرگس

انگار موشک ، قرار نیست به راحتی دست از سر تمدن ها بردارد. اینکه خانه ی فریده سال ۱۳۶۲ موشک می خورد و صاف زمین می شود، بماند. فقط اینجا خدا رحم می کند و او ده دقیقه ای می شود که از خانه رفته است بیرون.

ماجرای دیگری در تقدیر تمدن ها رقم خورده است.

۲۶ فروردین ماه ۱۳۶۷ ، هواپیماهای رژیم بعث عراق باز هم به شهر یورش می آوردند و باز هم سیبل شلیک هایشان می شود خانه شهید حاج علی تمدن!

خانه برای بار دوم ویران می شود و نرگس کوچولوی ۵ ساله توی بغل بابایش . . . .

شهید نرگس تمدن و شهید نرگس تمدن

به قول فریده :«جنگ با نرگسِ ما شروع و با نرگس ما تمام شد. همه لاله کاشتند و ما نرگس کاشتیم. انگار که جنگ شرط بسته بود تا نرگس های ما را ازمان بگیرد»

و به قول محمد حسین: «ما در دو نوبت ، دو نرگس تقدیم اسلام و انقلاب کردیم»

 

عطر نرگس

و حالا در گلزار شهدای بهشت علی دزفول دو مزار با شناسنامه «شهید نرگس تمدن» وجود دارد.

که یکی مزار عمه است و یکی مزار برادرزاده

نرگس هایی که شاید کمتر کسی راز پرپر شدنشان را می داند.

همین حالا هم چه عطر نرگسی در الف دزفول پیچیده است.

 

 

شهید حاج علی تمدن ، متولد ۱۳۰۲ ،  شهید نرگس تمدن متولد ۱۳۴۴ و شهید سیدحسین رجبیان متولد ۱۳۲۸ در مورخ ۱۶ مهرماه ۱۳۵۹ در اثر اصابت موشک به منزل مسکونی خانواده تمدن به شهادت رسیدند و شهید «نرگس تمدن» متولد ۱۳۶۲ در مورخ ۲۶ فروردین ماه سال ۱۳۶۷ در اثر حمله هوایی رژیم بعث عراق به شهادت رسید.

مزار شهدای خانواده ی تمدن در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است.

 

منابع:خبرگزاری بین المللی قرآن ، ایکنا  و تبیان دات نت

بازنویسی :الف دزفول

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا