خاطره شهدا
موضوعات داغ

شناسنامه های خاکی

روایتی بی نظیر از خانواده کودک شهید محمد حاجی جعفر نمازی

بالانویس:

بعید می دانم این روایت را بخوانید و باز هم تصمیمتان این باشد که پای صندوق های رأی نروید و به اصلحی که راه امام و انقلاب و شهدا را می رود رأی ندهید. ماجرای خانواده شهید حاجی جعفر نمازی از آن روایت های تکان دهنده و از آن حماسه های بی نظیر تاریخ است.

 

شناسنامه های خاکی

روایتی بی نظیر از خانواده کودک شهید محمد حاجی جعفر نمازی

یکم مردادماه ۱۳۶۰. فردا قرار است دومین دوره انتخابات ریاست جمهوری برگزار شود. پس از خیانت بنی صدر ، چشم ها همه به سمت و سوی محمدعلی رجایی است. کسی که طعم فقر را چشیده و سال ها برای انقلاب تلاش کرده و زندان های ساواک را تجربه کرده است.

رادیو عراق مثل همیشه مردم دزفول را تهدید به موشک باران می کند. اما مردم دزفول به این تهدید عادت کرده اند.

«ارتش غیور عراق شهرهای نامبرده ی زیر را توسط جنگنده های هوایی خود و  نیروی موشکی زمینی مورد اصابت قرار خواهد داد که قبلاً هشدار دهنده معذور است.  الف : دزفول »

این بار هدف از تهدید این است که مردم پای صندوق های رأی حاضر نشوند. اما مردمی که حدود یک سال است زندگی عادی خود را زیر موشک های ۱۲ متری دنبال کرده اند، حالا که پای فرمان امام و رهبرشان در میان است، بخاطر توپ و موشک ها پا پس بکشند؟ هیهات!

صدام به وعده اش مثل همیشه عمل می کند و در ماه رمضان و روز شهادت امام علی (ع) ، باران توپخانه اش را می ریزد روی دزفول. صدای گلوله های توپخانه رژیم بعثی ، شهر را به تکاپو می اندازد.

یکی از گلوله ها خورده است به خانه ی حاج مجید حاجی جعفرنمازی! خودش جبهه است، اما زن و فرزندش توی خانه. مردم برای کمک می آیند پای کار. همسر حاج مجید زخمی از زیر آوار بیرون می آید ، اما محمد سه ساله . . .

به حاج مجید خبر می دهند و از جبهه های اطراف دزفول خودش را می رساند خانه. خانه ای که حالا دیگر بیشتر شبیه ویرانه است.

پیکر محمد منتقل شده است به سردخانه و حاج مجید هم به همراه همسرش که قدری جراحت هم دارد، می روند کنار اقوامشان توی چادر. جایی حوالی شهرک محمدبن جعفر طیار.

خواب به چشمان حاج مجید نمی آید. به همسرش می گوید: « تکه هایی از بدن محمد حتماً توی آوارها مانده! برویم پیدایشان کنیم خوراک سگ های ولگرد نشود! »

خودش و همسرش می آیند روی خرابه های خانه! با چراغ قوه  خاک ها و آجرها را زیر و رو می کند و تکه هایی از پیکر کودک سه ساله اش را پیدا می کند.

حاج مجید نگاهی به اطراف می کند و برخی وسایل خانه را که سالم مانده ، بر می دارد و می گذارد یک گوشه.

اینجا اما همسرش کاری می کند که برای همیشه در تاریخ ماندگار می شود.

فریاد می زند:

«حاج مجید! چکار می کنی! من هیچ کدام از این خورده ریز ها را نمی خواهم! فقط برایم یک چیز را پیدا کن! »

حاج مجید که هنوز دستانش سرخ از خون قطعات پیکر کودک شهیدش است می گوید:

«دنبال چه هستی؟ چی رو پیدا کنم؟ »

– شناسنامه ها را پیداکن! شناسنامه ها را پیدا کن که فردا برویم و رأی بدهیم! صدام لعنتی هدفش این است که ما پای صندوق نرویم! اما کور خوانده! من اول رای میدهم و بعد پیکر محمدم را می دهم دست خاک! اینطوری خار می شویم برای چشم صدام. برای چشم دشمن! تا ببیند نمی تواند ما را از امام و انقلابمان جدا کند.

حاج مجید به سختی شناسنامه ها را در آن شدت آوار پیدا می کند و لبخند همسرش دیدنی ترین تصویر عالم است که زیر نور کم سوی ماه شب بیست و دوم رمضان می درخشد.

فردا صبح ، حاج مجید و همسرش و همه اقوام و آشنایی که برای تشییع و تدفین محمدکوچولوی شهید آمده اند،  با زبان روزه اول می روند مسجد و رأی هایشان را به صندوق می ریزند تا عمل کنند به تکلیفی که امامشان روی شانه شان گذاشته و سپس پیکر اربا اربای کودک سه ساله را روی شانه می برند تا گلزار شهدای بهشت علی.

و اینک دوم مردادماه ۱۳۶۰ ، حاج مجید و همسرش می مانند با دو مُهرِ آبی انتخابات توی شناسنامه های خاک گرفته شان و یک مهر قرمز «به فیض شهادت نائل آمد» در شناسنامه محمد شهیدشان.

شاید برخی ها گمان کنند که این روایت ، قصه و داستان و تخیل است ، اما یقین بدانند که عین واقعیت است و دزفولی ها از این حماسه ها بسیار آفریده اند. اما کسی این حماسه های بی بنظیر را برای تاریخ ثبت نکرده است. خدا می داند چه تعداد از این حقایق و حماسه های روایت نشده ، برای همیشه به همراه راویانش زیر خاک رفته است. چقدر دزفولی ها بدهی دارند به تاریخ! چقدر ناگفته های ثبت نشده برای همیشه از بین رفته است. ای کاش جز این اتفاق می افتاد و انانکه باید بگویند، بگویند. تاریخ از خیلی ها طلب دارد.

شهید محمد حاجی جعفر نمازی  متولد ۱۳۵۷ در مورخ اول مرداماه ۱۳۶۰ در سن سه سالگی در اثر ترکش های توپ مزدوران بعث عراق به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است

 

به روایت: حاج غلامحسین سخاوت

‫۲ دیدگاه ها

  1. سلام علیکم
    انشااله در هشتم تیرماه به نیابت از همه شهدا، هم در انتخابات شرکت میکنم و هم با صیانت از رای مردم انجام تکلیف خوام کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا